۱۳۹۳/۷/۷

پیزۀ خانه گی

پیش خود گفتم، از اینکه اکثر مردم ما بیچاره و مسکین استند و بسیاری شان نانِ خوردنِ خوده ندارند، و یا مه واری زنده گی متوسط دارند که دست و دهان استند و شب و روزه به مشکل میچلانند و تلویزیون ها هم خدا یار جان شان ده برنامه های آشپزی خود، خوراک های ره تیار میکنن  که اگه مه واری آدم غریب شوقِ پخته کدنشه کنه باید پول مصرف یک هفته یی ره ده یک وقت برباد کنه. از همی  خاطر تصمیم  گرفتم که طرز تهیۀ یک خوراک خارجی ره که حالی همه مردم با نامش آشنا شده اند ولی بسیاری مزه اش را هم نچشیده اند، برایتان نوشته کنم ...
نام تجارتی ایی پیزه ره «هر چه که خدا و اس» ماندیم. ده بی برقی، ده وقتی که گاز نداشته باشین، ده سر دیگدان و آتش هم پخته کده میتانین. ما و شما غریب مردم استیم و بی کبر استیم ... هر چه که خدا و اس دگه ... ده هوتل ها خو چاره و پرده ما نمیشه.
مواد مورد ضرورت برای دو نفر اولاد غریب که کم خوراک باشند :
نیم پاو بامیه تازه
یکدانه نان خشک گرد وطنی
مه خو یقین ندارم که تمام این چیز ها ره ده خانه داشته باشیم ولی باز هم اگر ماست، پنیر، تخم مرغ، سیر، پیاز، زردک و هر نوع حبوبات که از شب قبل مانده باشد مثل لوبیا، نخود، ترکاری ها مثل بانجان سیاه و بانجان رومی، مرچ دولمه، نوشپیاز ، نعناع، کچالو و شلغم و غیره .... ده خانه بود به مقدار کم از شان استفاده کنین.
یک ملاقه روغن، اگه روغن نبود از همسایه قرض بگیرین ... متوجه باشین که همسایه تان سیاستمدار یا وکیل پارلمان نباشه که همو یکدانه دیگ سیاه و چغت هم که دارین گرو میشه بخیر ... باز از یخن مه نگیرین.
نمک و مرچ سیاه و سرخ و سبز، گشنیز خشک، زرد چوبه و مصالح دیگ به اندازه ضرورت و حسب ذایقه ... ایی چیز ها اگه نبود هم صدقۀ سرتان ... خو یک کمی بی مزه میایه مگم خیر اس دگه ...
طرز تهیه : اول بامیه را خورد، خورد، ریزه نموده بعداً بشویید و در روغن بریان کنید تا لیس یا غاز بکشد. اگه اول بشویید و باز ریزه کنید غاز نمیکشه و در نتیجه پیزه چسپوکی نمیداشته باشه و کش نمیته. باز تمام مواد از سر نان خشک پائین میفتن .... حال تمام ترکاری ها را ریره نموده با حبوبات و هر چه که خدا و اس ، گدوود نمایید و با بامیه یکجا در روغن سرخ نمایید تا چسپوکی بامیه را به خود جذب نمایند.
حال تمام این بلا و بتر را بالای نان گرد بریزید و به تمام حصه های نان هموار نمایید و نان را در داش نان پزی و یا تندور خانگی برای ده دقیقه بگذارید و بعد آنرا بیرون آورده و به شکل سه کنجی برش نموده و نوش جان نمایید.
نتیجه:
تنوع در خوراک ها ایجاد میشه.
سرگرمی برای شما و خانواده جور میشه و حد اقل پیش همی اولاد ها کمی نام تان میبرایه.
از ظرف شستن بی غم میشین.
اولاد ها هم ده دل شان ارمان نمیمانه که پیزه نخورده اند.
از همه بهتر این که وقتی ایی رقم پیزه ره خوردند دگه هرگز شما ره محکم نمیگیرن که به ما از بازار پیزه بخر.
و تا جایی که مه ده گلکاری میفامم هزاران فایدۀ دگه داره که یکیش هم ایس که ده حق مه دعا خات کدین کتی از ایی رقم آشپزیم ...

پایان

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏دوشنبه‏، 2014‏/09‏/22




۱۳۹۳/۷/۱

مکالمۀ تلفونی

چند سال است که در هندوستان زندگی میکنم و اکثرا دوستان ما از افغانستان جهت تداوی به دهلی جدید تشریف میارن و من هم با بعضی از این دوستان منحیث ترجمان و یا رهنما کمک میکنم. اولین کار ما این است که باید موبایل مسافر را فعال نماییم. همینکه هموطن ما سیم کارت موبایل خرید و آن را فعال ساخت، بلافاصله به خانه زنگ میزند و آهسته، آهسته همه دوستان و خویشاوندان نمبر موبایل وی را بدست میاورند. خوب شاید بگویید که این یک موضوعی عادی است و همه کسانی که به سفر می روند، چنین میکنند. مگر حال توجه شما را به مکالمات بعضی از دوستانی که وقت و بی وقت از وطن زنگ میزنند، جلب مینمایم.
تازه داخل اتاق داکتر شده ایم ...
داکتر صاحب سلام!
داکتر: سلام! بفرمایید چه تکلیف دارید؟
ترررررررر ترررررررررر (مریض با دستپاچگی در حال پالیدن جیب های واسکت) بلی! بلی! از آنطرف: بلی! قادر جان هستی؟
قادر: بلی خودم هستم.
از آنطرف: هه شناختی؟
قادر: ببخشین که ما همی حالی ده اتاق داکتر هستیم، لطفا یک ساعت بعد تر زنگ بزنین. قادر تلفون را قطع می کند. با داکتر در مورد مریضی قادر جان صحبت میکنیم که باز زنگ میایه.ترررررررررر ترررررررر
قادر: بلی! از آنطرف: او بچه قادر مثلی که نشناختی؟
قادر: نی ولا شما کی هستین؟
از آنطرف وی! ناجوان حالی ماره نمیشناسی؟
قادر: ببخشی بیادر همی حالی ده شفاخانه هستیم، مه پسانتر خودم زنگ میرنم.
داکتر بعد از معاینه، ام آر آی و بعضی معاینات خون را تجویز نمود و ما به لابراتوار رفتیم. نرس میخواهد از مریض خون  بگیرد. لطفا آستین تانه بالا کنین. ترررررررررر تررررررر قادر : بلی سلام علیکم حاجی صاحب خوب استین تشکر. شکر . نی هنوز معلوم نیست نو معاینات را انجام میتیم. سلامت باشین اگه ضرورت شد باز زنگ میزنم. خداحافظ.
تلفون را از پیش قادر گرفتم و گفتم بان که نرس کار خوده کنه ...
از لابراتوار برآمدیم و رفتیم در بخش ام آر آی ... قادر جانه لباس مخصوص پوشاندیم و نفر مؤظف برای ام آر آی داخل ماشین رهنمایی اش کرد. تررررررررررررررررر باز زنگ آمد : بلی ! قادر جان؟
من : بلی سلام علیکم ! ببخشین قادر جان در داخل ماشین ام آر آی استند یک ساعت بعد زنگ بزنین.
از آنطرف : تو بتی تلیفونه برش ...
من : ببخشین قادر جان در داخل ماشین استند معاینه شان جریان داره ... نمیتانن که گپ بزنن ...
از آن طرف : تو برو یک کوشش کو ...
من : بچشم صاحب ... تلفونه قطع کدم
تررررررررررررررررررررر باز زنگ آمد . بلی !
از آنطرف: قادر جان استین ؟
من: سلام برادر ! نخیر قادر جان در اتاق ام آر آی استند.
از آنطرف: ام آر آی اش درد میکنه؟
من : نخیر صاحب از سر تا پایش عکس میگیرند.
از آنطرف: وی حالی ده کابل عکاسخانه نبود که یک عکس برقی سر تا قدم میگرفت که عین هند رفته؟
من : ببخشین ! هر وقت قادر جان بیکار شدند برایتان زنگ میزنند باز خودشان برایتان تمام قصه ره میگن ... خداحافظ
تررررررررررررررررررر بلی !
از آنطرف : بلی قادر جان ؟ !!!
من: سلام علیکم ... ببخشین محترم، قادر جان در اتاق معاینه است؟
از آنطرف : نمیشه پرسانش کنی که همو بیست خلطه سمت را ده کجا تخلیه کنیم؟
من : نی بیادر مه همی حالی نمیتانم ازش پرسان کنم.
از آنطرف : وی تو کدام آسمان استی که پرسان کده نمیتانی؟
من : بیادر جان! قادر جان درون ماشین است گپ زده نمیتانه؟
از آنطرف : خو برو پرسان کو وی !!!
من : خو اینه یکدقه  ... بعد از چند ثانیه ...
من : بیادر ! قادر جان میگه که سمت ها ره ده سر بام پیاده خانه بانین.
از آنطرف: سر بام باران تر شان میکنه ...
من : تو کدام آسمان استی که ده گفت قادر جان نمیکنی اه ؟ برو دگه کار ته پیش ببر ... تلفونه قطع کدم ... که دگه زنگ آمد ...
تررررررررررررررررررررر ... خلاصه چه درد سر بتمتان که در ظرف یکساعت بیش از بیست تلفون را جواب دادم و این هم آخرین تلفون : تررررررررررررررررررر بلی ! قادر جان است؟
من : سلام ببخشین ! قادر جان عمر خوده به شما بخشید ...
از آن طرف چیغ .... چرا چه شده بودیش ؟
من : از دست تلفون های تان ... تمام قریه و دوست و خویش قوم که ده یک روز تلفون کنین خو باید هم نفر از سوال و جواب زیاد فوت کنه ...
از آنطرف : او بیادر کشتی ما ره مزاق نکو ... راست بگو کجاست قادر جان ... ( در همین اثنا قادر جان از اتاق ام آر آی بیرون می آید)
من: اینه بیادر بگی همرایش گپ بزن ... چارچ موبایل خلاص شد و خاموش شد ...
تمام جریان را به قادر گفتم و یک ساعت بعد یک سیم کارت نو خریدیم ...

پایان

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏دوشنبه‏، 2014‏/09‏/22


۱۳۹۳/۶/۳۰

لبخند سیاسی

سیاستمدار با مشاور و محافظِ مسلحِ خود برای آخرین بار در باغی که چندی پیش آن را به همسایه فروخته بود، قدم میزد و در مورد پلان های بعدی، چگونگی شکست دادن رُقبا و حفظ چوکی، اقتدار و منافع شخصی و گروهی خود،  فکر می کرد تا آهسته، آهسته به درختی بزرگی نزدیک شد و به دراز چوکی یی که در  زیر سایۀ درخت گذاشته بودند، نشست.
باغبان سالخورده با ترس و لرز نزدیک آمد و سلام داد؛ اما سیاستمدار چنان غرق افکار خود بود که حتی سلام باغبان را نشنید.
لبخند سیاسی یی بر لبانش نقش بسته بود ... که افکارش را چهچه و شور و مستی بلبلانی که از این شاخ به آن شاخ میپریدند و سرود آزاده گی و خوشی سر داده بودند، گسست.
سیاستمدار با عصبانیت به سوی محافظ دید و فریاد زد: ایی پرنده های احمق و پر سر و صدا ره خاموش بساز !
محافظ با تعجب پرسید: صاحب چطور مـ ....  ؟
مشاور طبق عادت همیشه گی خود حرف محافظ را قطع کرد و به محافظ گفت: چطور نداره؟ همراۀ مرمی بزنیش... احمق! وقتی انسانه با مرمی خاموش ساخته میتانیم بلبل چیس؟ ...فیر کو ...
صدای فیر در باغ پیچید و برگ های درخت معصومانه ریختند ... بلبلک های بیچاره که خطر را پیش از پیش حس کرده بودند، پریدند و آشیانه نیمه سوخته شان را با حسرت رها کردند و سکوت بر باغ چیره شد. سیاستمدار لبخند زد، مشاور تعظیم کرد، محافظ گوش به فرمان ایستاد و باغبان خاموشانه گریست ....

پایان

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
  يکشنبه‏، 2014‏/09‏/21