۱۳۹۱/۸/۲

مه خو نفامیدم ولا ...




     او روز ها پیش خود چرت میزدم که اگه مردم افغانستان پَر میکشیدن و یا بال میداشتن چه گپها میشد؟
      یکی خو افغانستان خالی از مردم میشد و همۀ مردم ما به کشور های اروپایی و غربی میرفتند و حتی کس های که اروپایی ها و غربی هاره کافر و بی حجاب و بد و بیراه میگن به کشور های دلخواۀ خود پرواز میکردند. همو متعصب هفت آتشه هم آتش خوده همرای پف گُل میکد و برو که نمیری ... و اگه میگین نی بیائین که بیطرفانه قضاوت کنیم که هنوز مردم افغانستان بال ندارند که از کدام راه ها نیست که به خارج از وطن نمیرن. باز اگر ده بحر غرق نشدن و ده صحرا جل نزدیشان و یا ده جنگل شکار کدام شیر بدخوی نشدن و لنگ و لاش به کدام کشوری رسیدند، کدام دروغی نیست که برای قبولی خود نمیگن (گپ بین خود ما باشه) . وقتیکه قبول هم شدند و کار هایشان جور شد، کشور قبول کننده اینها ره در کورس لسان یا زبان شامل میکنه و برای شان از طرف دولت تنخواه میته ... تا که زبانه یاد بگیرند و مثل دگه اتباع کشور به کار و غریبی شروع کنن تا بار دوش دولت نباشن و دولت بتانه بعد از اینها غم دگه مردم های تازه وارد و یا مستحقه بخوره. ولی چپ از بزرگ سالها و مریض ها ، بعضی مردم های ما خوده ایقه کور مغز نشان میتن که پانزده سال کورس لسانه خوانده میرن ولی هنوز هم یاد نگرفتند، مچم که ایی چه رقم لسان است؟ ... بیادرا ایی هم از خود دلیل داره ... خو اگه ایی آدم های مفت خور لسانه یاد گرفتن، باید کار کنن و معاش دولتی قطع میشه ... یا شاید از این گفته پیروی میکنن که : جَوَی از مردی کم کن و سالها فارغ بال باش ...  یا اگر اینها مصروف کار شون، باز آشک خوردن خانه گل آغایم کی بره ؟ یگان کار سیاه و سفید و رنگه ره کی کنه ؟ و یا یگان تجارت و لپ و جپه کی پیش ببره؟ یگان پارتی آخر هفته و بیر خوردن چطور میشه؟ شراب خو حرام اس ... ملامت نیستن بیچارا ... جالب ایست که همی کس های که میگن ما لسانه یاد نگرفتیم وقتی همرایشان گپ بزنین، ده هر جمله هفت تا لفظ خارجی ره که مه واری آدم های بیسواد معنایشه نمیفامه ، استعمال میکنن که فکر میکنی نام خدا همرای کدام انگریزی که نو زبان دری ره یاد گرفته باشه صحبت میکنی . یگان لغت ها ره خو ده فرهنگ هم نمیافی ... بخاطریکه ایی آغا بیادر از معدۀ خود فیرش کده ...  یا بسیاریش تق منکر میشن که مه خو فارسی یادم رفته ولا، نی نوشته کده میتانم نی خوانده میتانم . ... او ظالم تو خارج رفتی که چیزی یاد بگیری یا بیسواد شوی ؟ ... ده غضب شوی ... همی زبان خوده خو فراموش نکو. یگان تایش خو از همو افغانستان هم مزیش نبود ، ده تختۀ سیاه که نوشته میکدی عزت او ره غِرت میخواند ولی حالی در خارج خوده کم از استاد و جنرال معرفی هم نمیکنه  ... باز گپ که ده دگه جای ها باشه از چیز های دفاع میکنه که نه فرهنگ ما بوده و نه اس و اگر تو معلم بودی چطور خبر نداری ؟ ... یا از قصد یا ایی که سرت تیم میته که مه ده خارج زندگی کدیم و محیط تاثیر میکنه.  مگم وقتی که برای تفریح یا ملاقات خویش و قوم ده وطن میاین ... بوتل خالی آب معدنی یا دگه کثافات خوده از شیشه موتر ده سر سرک میندازه ... چرا ؟ آیا همی کاره در کشور دومت هم میکنی ؟ مگم پولیس او کشور نعل کنیت ... چرا تاثیرات مثبت محیط، ده وطن اصلی و جنگ زدیت یادت نمیایه ؟ بادار ؟ یا وجدانته همرایت ده افغانستان نمیاری ؟ چطور ؟ خو بهر صورت ... بعضی کس های ما که ده یگان کشور ها قبول شدن ، وقتی ده فیس بوک و یا ده یگان جای دگه که حاضر میشن، دگه یادشان میره که ده کجا زندگی میکنن و از خیرات سر کدام کافر و بی دین نان میخورن ... هر چه که ده دهانشان میایه به ضد همی مردم های که وطن خوده ، نان خوده ، آب و هوای خوده همرایشان تقسیم کدن، میگن ، مردهایشانه همجنس باز و زن هایشانه بیراه معرفی میکنن و هر چه راست و دروغی ره که از دگه هم زول های خود شنیدن میگن و از خود تعریف میکنن حتی لحاظ فیصدی زیاد مردم خوب آن کشور را هم نمیکنند ...
ده افغانستان که میباشه اونجه ره بد میگه و ده او کشور پیش خارجی ها افغانستان و مردمشه بد میگه. همرای مسلمان الله و اکبر میگه و همرای کمونیست هورا و همرای جهادی ، جهادی است و همرای طالب ، طالب ... هیچ نمیفامی که جناب عالی ده کدام راه روان اس؟ ایطور گپ های مذهبی هم میزنه که فکر میکنی، ایی بیادر اگر در زمان صدر اسلام زندگی میکد حتماً یک کارۀ خو میشد و میشد ولی وقتی قاعدۀ بغدادی ره ده دستش بتی که بگیر از روی بخوان ، میگه مه عینک هایم یادم رفته، نزدیک بینم خراب است. مگر ده لب بحر که میره هم دوربینش کار میکنه و هم نزدیک بینش و هم مابین بینش و یگان دفعه چپه دوربین هم میندازه... و شب های آخر هفته، پولیس همو کشور بیچاره که ایی بی وجدان و نمک حرامه منحیث پناهنده قبول کده و زن و اولادشه نان میته ، همی آدمه به وضعیت بسیار خراب ، که ده افغانستان به ایی وضعیت ... ده تالاق ... میگن ، نشه از دسکو به شفاخانه میبریش و بعد از شستشوی معدۀ سبیل ماندیش و خرچ و مصرف بسیار به خانه میرسانیش ... باز دگه صبایش که کمی نشیش میپره، در مورد فضیلت ماه مبارک رمضان یک مقاله ره از یک ویب سایت کاپی میکنه و ده صفحه فیس بوک خود یا دگه جای نشر میکنه که میگی اینه ولا آدم جنتی! هیچ که نشه چوکیدار جنت خو میشه و میشه و نام نویسنده ره هم نوشته نمیکنه که یگان تا مه واری بیخبر فکر کنن خودش نوشته کده ... یا یگان عکس ها ره میسازه و سوال های عجیب و غریبه از مردم میکنه که خودش اصلاً هیچ به او گپ ها عقیده نداره ... یا معنایشه نمیفامه که چیس ...
   دگه خوب اس که ما مردم بال نداریم اگه نی وضعیت تمام دنیا مثل وطن خود ما واری بر هم میخوره ... چرا که وقتی ما مردم به وطن خود دلسوز نیستیم ، ده غم دگه کشور ها چه خات بودیم ... وقتی احترام مادر وطن خوده نداریم به کشوری که ماره پناه داده چه احترام خات کدیم ؟ ... وقتی به هموطن و همسایۀ خود رحم نداریم دگاره خو بان ... هر کدام ما چندین شخصیت ره برای خود جور کدیم، ده خانه یک قسم ، ده دفتر دگه قسم ، ده سرک دگه قسم ... هیچ یکرنگی ما معلوم نیست ... مه خو نفامیدم ولا که کدام سو روان هستیم،... اگر شما فامیدین باز به مه هم احوال بتین ... باز سوال هم میکنیم که چرا وطن جور نمیشه ؟ ... مه خو نفامیدم ولا ...

سلطان محمود غیاثی
دوشنبه، 2012/07/23
هندوستان

۱۳۹۱/۸/۱

دِنگ دِنگ گک آخرت




هر کس میفامه دنگ دنگگک آخرتش ... !!! اگر چه مه تحقیق نکدیم که ایی دنگ دنگگک چه رقم است ولی معنایش ایطور اس که هر کس در آخرت جواب خوده میته ... !!!
اگر با مه هم عقیده هستین که هر کس میفامه دنگ دنگگک آخرتش ... !!! پس گوش کنین که این ضرب المثل در کدام حالات مورد استفاده قرار میگیره ؟ و کدام رقم مردم ها زیادتر این ضرب المثل را به اصطلاح لول میتن ؟
مگر بیائین که واقعیت بگوئیم و از حقیقت روی گردان نشویم ... چرا که آخرت در مقابل ماست و دروغگوی هم دشمن خدا ...
تا جایی که عقل قاصر بنده کار کده، فکر میکنم که دو قسم مردم این ضرب المثل را بکار میبرن یکی کسانی که واقعاً از هر لحاظ عقیده دارن که هر کس میفامه و دنگ دنگگک آخرتش و یکی هم اشخاص مداخله گر، استفاده جو، دزد بیت المال، حق مردم خور، خدا نشناس و  ... فقط اجازه بتین که مه توضیح بتم و بعد از آن قضاوت را بدست تان میتم باز خودتان میفامین و دنگ دنگگک آخرت تان ...
مثلاً یگان نفره می بینیم که : یک خبر نشر میشه که یک نفر افغان در کدام جایی تغییر عقیده داده و از دین خارج شده ... یک دفعه اعصاب ایی آغا خراب میشه و دهانش قف میکنه و هر چه که ده دهانش و ده عقلش میایه میگه وقتی قف دهانش شیشت و کمی آرام شد، ازش پرسان کنین که خو خی بیادر همین حالی که بیانیه میدادی وقت نماز تیر شد، خودکت چرا نماز نمیخوانی؟ یگان دفعه هم که ده یگان خیرات ده مسجد منطقه میدرایی مردم مسافر گفته اصل جایته پرسان میکنن. باز در حالی که قف ها و تف هایش باد میشه میگه توره غرض نیست، میخوانم نمیخوانم دلم ؛ عیسی به دین خود، موسی به دین خود، هر کس میفامه دنگ دنگگک آخرتش ... !!!
یعنی اگر مه در کار و عقیده و اندیشه دگر ها مداخله میکنم حقم است ولی شما ره غرض نیست که مه چه میکنم؟ زیرا خودم میفامم و دنگ دنگگک آخرتم ... مگر از آخرت دگر ها از این آغا بیادر پرسان میکنن ؟...
دگه مثالِ مختصر و مفید : از خانۀ همسایه، مسجد، تحویلخانه مکتب، دفتر ریاست و گدام های وزارت گرفته عین تا ریاست جمهوری ره آدم های بی مسلک و بی دانش چور کدن ولی هیچ کس تا به حال دستگیر و مجازات نشد ولی شخص تحصیل کردۀ ره که یک دانه نان خشک سیلو ره بخاطر شکم گرسنۀ زن و اولاد خود از روی مجبوری دزدی کده بود یا دستشه مطابق شریعت بریدند و برای تمام عمر گدائیگر ساختنش و یا بی محکمه به امر قوماندان صاحب اعدام اش کردند تا برای دگر ها درس عبرت شوه ... وقتی از خودشان میپرسیم که شما هم دزد هستین پس شما ره کی جزا بته؟ به افتخار میگن که حق ماست. ما از دین مردم دفاع کدیم؛ ( یعنی خداوند از دین خود دفاع کده نمیتانست که اینها ره وکیل گرفت؟ ) ...  ولسوالی خوده به ولایت تبدیل کدیم؛ از سنگ های قیمتی اش حراست کدیم و در مقابل تجاوز بیگانگان مقاومت کدیم ... وقتی میپرسیم که خی این چهل و دو کشور خویش ننه و بابی ما هستند که وطنه برایشان فروختین ؟ میگن ما نفروختیم؛ ایی کار دشمن های وطن است هر کس که هر چیز میکنه خودش میفامه و دنگ دنگگک آخرتش ... نعرۀ تکبیر .... برین حالی دشمن وطنه پیدا کنین ... باز یگان نو چُندک هایشان که حتی به زبان دری نوشته کده نمیتانن، ده فیس بوک، بی از ایی که تاریخچۀ خیانت های اینها ره خبر داشته باشن دیگر ها ره خائین میگن ، فقط که ما با لشکر خود از پیشاور داخل افغانستان شده باشیم یا چک چند لک کلداری بچۀ ضیأالحق ره مه ده جیب خود کده باشم و یا ده پیمان بن مه شست خوده مانده بودم که چهل و دو کشور به میهن بیایه ... به هر صورت ... بیچاره ها از شرم چه بگوین دگه ... باید که برف بام خوده ده بام یک بیچارۀ بی دهان و زبانی مثلی مه بیندازن ...
از اینها که بگذریم تمام زور گویان این ضرب المثل را در جایی که در مقابل منطق و انسانیت بی جواب میمانن میگن ... یا برای پرده پوشی جنایات یگان دوست و آشنای خود ... مثال میتم برایتان؛ مثلاً اگر میگیم که فلانی آدم که در یکی از پُست های حساس مُقرر شده جنایتکار بوده، قاتل مردم بوده باز همی دوست اش و وکیل مدافعش میگه بانیش بیادر چه غرض داری هر کس میفامه دنگ دنگگک آخرتش ... خدا از اش پرسان کدنی است ...
خو میگیم وقتی که ایی نفر انسان های بیگناه و با گناه ره میکشت و قتل و غارت و تجاوز میکد و غنیمت میگرفت، او وقت هم خدا به یادش میامد یا نی؟ که خدایی هست که یک روز در مقابلش باید ایستاد شویم و جواب بتیم؟ پس با اینکار های خود آیا همین آدمی که حالی 30 انچ ریش مانده و در هر پنج جمله خود دو آیت (که یک آیتش به ضد سیاه سر های وطن اس) و یک حدیث میگه و بعد از مرگش بدون شک قهرمان ملی هم میشه، آیا خدا شناس بوده و خدا ره میشناسه؟ اگر میگین بلی خو باید از همو پیسه های زدگی تان یک تکت یکطرفه بگیرین و برین فرانسه هم تفریح میشه برایتان و باز در برج ایفل بالا شوین و خوده پائین پرتین که هم ما بیغم شویم هم مردم .. ولی اگر میگین نی این آدم خدا شناس نیست پس راست میگین ... و هر وقت که مه کدام کارۀ شدم شما ره خودم فرانسه روان میکنم البته با تکت دو طرفه ... که کمی غم روزگار از سرتان کم شوه و دلتان دگه شوه ...
از این که بگذریم اگر ما به خدا و روز آخرت ایمان داریم، آیا فقط تنها ایمان داریم و باید سر دگر ها بگوئیم و یا باید درباریش فکر هم کنیم؟ که چه کار هایست که ماره در نزد خالق و مخلوق روی سیاه میسازه؟ و همی کس های که میگن هر کس میفامه و دنگ دنگگک آخرتش ، ده آخرت چه جواب میتن به خدا؟
ولی یگان وقت پیش خود میگم که او بچه توره ده همی گپ ها چه غرض؟ برو غم آخرت خوده بخو ، هر کس میفامه دنگ دنگگک آخرتش ...
سلطان محمود غیاثی
‏شنبه‏، 2012‏/08‏/18

۱۳۹۱/۷/۲۶

هر کی مکتب رفت

از بس اخبار تخریب مکاتب و مراکز تعلیمی را در وطن عزیز خود شنیدم مجبور شدم که سوالی مطرح کنم و دربارۀ آن بنویسم و درد دل کنم.
تقریباً سی و پنج سال شد که هر وقت و ناوقت اخبار سوختاندن مکاتب ابتدائی، متوسطه و لیسه های پسران و دختران را در قرأ و قصبات، ولسوالی ها، ولایات و حتی پایتخت کشور یعنی شهر زیبای کابل، میشنویم، می بینیم و یا از طریق اخبار و مجلات میخوانیم و یا اینکه اکثراً مکاتب دختران آماج حملات تسممی قرار میگیرند تا به نحوی از انحا مانع تحصیل علم و دانش ایشان گردند.
بیائید کمی به عقب بگردیم و رسانه ها را مرور کنیم که قبل از سال 1357 خورشیدی چند باب مکتب در افغانستان عزیز ما به آتش کشیده شده بودند؟ زیاد دور نمیرویم، و خوشبختانه هنوز هم متولدین سالهای 1340 خورشیدی و قبل از آن و بعد از آن حیات دارند و شاهدین عینی بشمار میروند. از این هموطنان میپرسیم که در طول هژده سال زندگی قبل از سالهای 57 و 58 اخبار سوختاندن چند باب مکتب را در سراسر افغانستان شنیده اند؟ به یقین میگویند که : هیچ . چند باب مکتب آماج حملات تسممی قرار گرفته بودند؟ به یقین پاسخ منفی میباشد.
سوختاندن مکاتب و مسموم ساختن شاگردان ذکور و اناث در افغانستان از سالهای 1357-58 همگام با منسجم شدن تنظیم های افراطی جهادی در پاکستان و ایران، به رهبری ایالات متحده آمریکا و کمک های مالی امارات متحده عرب و سایر هم پیمانانشان آغاز شد.
افراد نظامی تنظیم های جهادی که در پاکستان و ایران تربیۀ نظامی میدیدند، دوباره به افغانستان آمده و به دستور آی، اس، آی و سی، آی ، ای و آخوند های ایرانی به تخریب پل و پلچک و شفاخانه و کتابخانه و مکاتب، میپرداختند. صد ها باب مکتب با کتاب های درسی و کتب مقدسه به آتش کشیده شدند. در مقابل کتاب های که در شهر پیشاور جهت تدریس اطفال افغان های مهاجر چاپ و توزیع گردید هیچ یک مطابق نصاب تعلیمی، دینی و دنیوی و بشری نبود ...
همه و همه از کشتن روس ها یا عسکر ها توسط مجاهدین و جمع و تفریق گلوله و بم و تفنگ حکایت ها داشتند. در حالیکه در حین زمان در مکاتب دولتی، مضامین دینیات، تلاوت قرآن، حدیث، تفسیر قرآن و سایر علوم دینی تدریس میشد ... یک روز هم نشد که معلمی در صنف بیاید و شاگردان را به کشتن مجاهدین که بعضی از آنها فریب خورده و هم افغان خود ما بودند، تشویق کنند.
ولی تنظیم های جهادی دلیلی را که برای مردم ارائه مینمودند، کافر شدن شاگردان مکاتب بود. هزاران هزار معلم در طول این سالها جام شهادت نوشیدند و قربانی جهل شدند.
بهر صورت، بعد از به پیروزی رسیدن حکومت جهادی در افغانستان، دیگر کسی نبود که مکاتب را آتش بزند و یا شاگردان مکاتب را مسموم نماید، چون تمام این اوامر از جانب رهبران گروه های افراطی، به تشویق و ترغیب و فتوای پاکستانی ها و ایرانی ها، به افراد تنظیم ها داده میشد و زمانیکه بر سر کرسی اقتدار تکیه زدند دیگر دلیلی برای سوختاندن مکاتب و کشتن معلمین نبود. اما با در گرفتن آتش جنگ بر سر اقتدار و چوکی، اینبار از مکاتب و پوهنتون ها و مراکز تعلیمی و تربیتی منحیث سنگر، پوسته، قوماندانی، زندان و شکنجه گاه ها استفاده گردید وبعضی از مکاتب نیز به پناهگاۀ مهاجرین کابلی که از مناطق جنگ زده فرار میکردند، مبدل گشت و تمام ساختمان های عام المنفعه و دارایی عامه بدست این دزدان تخریب و اشیا و لوازم موجوده در بین شان به غارت برده شد و سر از بازار های کارخانوی شهر پیشاور در آورد.
با شدت گرفتن جنگ های تنظیمی، دیگر مکتبی در شهر کابل باقی نماند که صدمه ندیده باشد و یا اگر ساختمان آن به شکل نسبی قابل استفاده بود، همۀ معلمین و شاگردان در فکر فرار از جنگ بودند و آنهایی که باقی مانده بودند دیگر مکتبی به روی شان باز نبود تا بروند و درس بخوانند. با کم شدن شدت جنگ در شهر کابل و سایر ولایت، میان تنظیم های جهادی، به اصطلاح خال، خال مکاتب، آنهم به همت اهالی محل و اشخاص علم پرور و با دانش گشوده شدند و با مشکلات بسیار و نداشتن چوکی و میز و وسایل درسی مثل کتاب وغیره به فعالیت آغاز کردند ... ولی دیگر کسی نبود که عمداً این مکاتب را آتش بزنند و تخریب کنند و یا شاگردان را مسموم کنند. زیرا همین اشخاص خودشان در رأس کار ها قرار داشتند. با روی کار آمدن حکومت طالبان و فرار مجاهدین از قدرت، همان تعداد کمی از مکاتب که فعالیت داشتند نیز به روی شاگردان به خصوص طبقۀ اناث بسته گردید و مدرسه های طالب سازی جاگزین آن گردید. باز هم می بینیم که مکاتب متروک و همان ساختمان های نیمه باقی مانده به نام مکتب، سوختانده نمیشدند، و بنا به گفته مردم مکتبی موجود میبود که میسوختاندند. زیرا افراد تنظیم های جهادی همه و همه خلع سلاح و از ترس کیبل طالبان، تبدیل به اشخاص بی غرض و به اصطلاح اصلاح شده، گردیده بودند که مانند سابق مصروف کار و غریبی و کراچی رانی و غیره گردیدند. در طول مدت حکمروایی پاکستان در لباس طالبان در افغانستان، گلیم درس و تعلیم از کشور ما به کلی بر چیده شد. بعد از سقوط طالبان توسط ناتو و پیدا شدن سر و کلۀ رهبران تنظیم های جهادی
از غار و غور و به اصطلاح رویکار آمدن دموکراسی، در افغانستان با فشار و توجۀ کشور های خارجی به درس و تعلیم در افغانستان، مکاتب به روی شاگردان گشوده شد و آهسته، آهسته به جلب و جذب شاگردان توجه صورت گرفت ، کتاب های جدید با نصاب تعلیمی جدید و به اصطلاح مدرن که در کتاب های دری، تاریخ، جغرافیه و ادبیات پشتو و چند مضمون دیگر آن، همه و همه دربارۀ عربستان سعودی و فتوحات عربستان تعلیم داده میشد، به دسترس شاگردان قرار گرفت. با وجود املا و انشأی خراب و محتوای بدرد نخور، خوب باز هم جای شکرش باقی است که اقلاً کاری صورت گرفت. البته ما به جزئیات نمی پردازیم که خود ما چاپخانه های بسیار مدرنی در شهر کابل داریم ولی باز هم کتاب های مکاتب ما در پاکستان به چاپ میرسد و سوانح ضیأالحق صدر سابق پاکستان در آن جا میابد، و گویی ما به غیر از تاریخ عربستان و تاخت و تاز شان بر وطن ما و ضیا الحق و بیگانگان، دیگر کسی در افغانستان نداشته و نداریم تا در کتابهای تاریخ در مورد شان صحبت کنیم و یا نه تاریخی داریم که نسل های حاضر و آینده دربارۀ اش بدانند. بهر صورت ! بعد از شکل گیری دوبارۀ طالبان، مخصوصاً در این اواخر سوختاندن مکاتب و مسموم سازی شاگردان دوباره آغاز گردیده و روزانه تعدادی از مکاتب به آتش کشانیده میشوند و یا شاگردان به خصوص دختران مسموم میگردند. چرا؟ این دشمنی با علم و ادب و تحصیل دانش از برای چیست؟ چرا هر گروهی که بطوری با جهاد سر و کار دارند، با درس و تعلیم دشمنی دارند؟ نا گفته نماند اینقدر هم که فعالیت صورت گرفته است بخاطر وصول پول از کشور های خارجی بوده که از گاو غدودش را بر معارف کشور مصرف نموده اند و باقی را خود میدانید .... چرا از تخریب مکاتب و مسموم سازی شاگردان جلوگیری نمیشود؟
زیرا گفته اند : هر کی مکتب رفت آدم میشود ...
دشمنان مردم افغانستان بخاطری مانع درس و تعلیم افغان ها میگردند تا بتوانند از آنها به بهانۀ دین، مذهب ملیت، قوم، زبان، نژاد و غیره به خوبی استفاده کنند. چرا گفته اند ” هر کی مکتب رفت آدم میشود ” ؟ بخاطری که انسان با کسب علم از خیر و شر، خوب و بد و دروغ و حقیقت آگاه میشود و در نتیجه آنچه را که درست است می پذیرد. زود فریب نمیخورد، حرف های را که میشنود یا میخواند چشم و گوش بسته قبول نمیکند، به تشویق خارجی ها وطن خود را به آتش نمیکشد، وجدان خود را به بیگانگان بخاطر رسیدن به قدرت نمیفروشد ... و و و و .....
پس میتوان گفت که دشمن وطن نمیخواهد اطفال و نوجوانان و جوانان کشور ما از نعمت علم و دانش بهره مند گردند، زیرا شخص بیخبر از همه جا را میتوان به آسانی فریب داد و با نشان دادن باغ های سرخ و سبز و وعده وعید فریفت و از او برای رسیدن به مرام و اهداف خویش استفاده کرد.
پس در نتیجه مردم بیچارۀ افغانستان باید دشمن اصلی خویش را بشناسند و دیگر به هیچ وجه از این اشخاص پیروی نکنند. ما مردم عام و عادی چگونه میتوانیم در این مبارزۀ جهل و علم، سهم وطنپرستانۀ خود را ایفا نمائیم؟
بیائید از بین خانواده های خود شروع کنیم ... اگر می بینید که پسر یا دختری به مکتب رفتن مطالعه و تحصیل علم و دانش علاقمند است ولی نمیتواند از عهدۀ مخارج آن براید و در مقابل شما میتوانید با وی کمک کنید، پس لطفاً اگر یک قلم، کتابچه، کتاب، خط کش، و یا هر چیزی که باعث تشویق بیشتر شان میگردد، برایشان فراهم کنید ... تحفۀ ناچیز و یا ارزان شما شاید در نظر دیگران و یا خودتان کم ارزش باشد ولی برای کسی که آنرا بدست میارد و یا در آرزوی داشتن کتابی است که نمیتواند آنرا بخرد، خیلی ارزشمند است ... اگر مانند شما ده نفر دیگر به هموطنان یا اعضای خانواده های خود چنین کمکی میکنند و این تعداد به صد و هزار و میلیون میرسد ... آنگاه میدانیم که چه کاری با ارزشی را برای آیندۀ این وطن بلا کشیدۀ خویش انجام داده ایم ... همان اولاد وطن را که دشمنان و وطن فروشان نمیگذارند تا به مکتب بروند و آدم شوند، شما کمک کنید و این خود مشتی محکم ایست به دهان دشمنان میهن.
حتی تشویق و ترغیب شفاهی ما نیز باعث پیشرفت دانش آموزان ما میگردد.
پس بیائید تلاش کنیم تا به عوض تفنگ زمینه بدست گرفتن قلم را برای اطفال میهن فراهم نمائیم ... چهرۀ سیاۀ این تفنگداران را به نسل های آینده بشناسانیم و نگذاریم مراکز تعلیمی ما به نام این جنایتکاران و وطنفروشان مسمی گردد و اگر حال نمیتوانیم کاری از پیش ببریم، امید هست که در آینده بتوانیم اسامی این جنایتکاران را از سرلوحۀ مدارس و مراکز تعلیمی خویش سرنگون کنیم و چهار راهی ها و جاده ها را از وجود عکس های ننگین شان پاک بسازیم ... زیرا دشمن واقعی کسیست که مانع ترقی وطن و احیای علم و دانش در کشور میگردد..

سلطان محمود غیاثی
2012 اکتوبر ...