۱۳۹۲/۱/۱۹

خراب



گشته از جنگ های قدرت حال و اقبالم خراب
حال من بگذار که کردند حال اطفالم خراب
گر شکایت میکنم ای دوستان از اینهمه
کرده اند از جور بسیار جمله آمالم خراب
از وطن گشتم مهاجر از جوانی تا به حال
حیف و افسوس که نمودند بیست و چند سالم خراب
» هر کی را دردی رسد ناچار بگوید وای و وای «
زین سبب با درد و رنج زیادی مینالم خراب
سردی ها بگذشته بی چوب و زغال، اکنون چرا؟
هم ز بدبختی به گرما گشته، یخچالم خراب
سالهاست افتاده ام در دام ناداری و غم
هم ز بی برقی و بی آبی به جنجالم خراب
تا ز پارک و تفریح سالم به دورم، کرده اند
با دو شوت کج و وج هم توپ فوتبالم خراب
با دو سه دیپلوم، شهادتنامه های رنگ به رنگ
بر سر جاده نشسته، کاری میپالم، خراب
یاد صد سال گذشته تا کنند پیران ما
یک دو افسوس میکنم بر خویش و میبالم، خراب
این چه روزگاریست که ما داریم در کابل ببین
جاده ها ویران و گشته سطل آشغالم خراب
تا کشم آواز خویش را و نمایم اعتراض
با دو سه تهدید و وعده میدهند چالم خراب
خود بداند، هم بگوید از رۀ غدر و فریب
مصلحت در کار دولت، ساخته مارشالم، خراب
گر نه گیریم تا به دست خود افسارش ، ببین
این وطن را کرد خراب و میکند عالم خراب
جلوه های رهبر خونخوار و مردم کشته را
تا ببینم دفعتاً بر هم خورد حالم خراب
قرن ها نالیده گوید خاک پاک این وطن
مینمایند تا به کی در بند و اشغالم، خراب
راز خود را گفت به »محمود« کفتر صلح وطن
کَنده اند چند رهبر جنگجو پر و بالم خراب

سلطان محمود غیاثی
جمعه، 2013/04/05

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر