۱۳۹۱/۱۱/۱۲

اگه نی به مه چه ؟؟؟


     دگه حوصله نمانده و هر چند نباشه مام افغان هستم و یگان دفعه دلم بری وطنم میسوزه و به سر چشم می بینم که هیچ کس ده قصۀ وطن نیست و همگی ده غم روزگار خود هستند. از شما چه پُت کنم که بعد از چندین سال کار و زحمت ده چندین ادارۀ دولتی که خوب پیدا و پناه داشت و در تمام امورات اش بی باز خواستی هم بود، صاحب یک چند روپیه شدیم و حالی دگه صاحب، صاحب گفتن و ده وقت معیین ده دفتر حاضر شدن و گپ هر کسه شنیدن از توانم خارج شده. یکی خو هر کس پادشاۀ خود است و کسی گپ کسی دگه ره نمیشنوه و دگه اینکه از چوکیدار و پیاده دفتر گرفته تا خود مسئولین ادارات همه صاحب دم و دستگاه، حزب و افراد مسلح و غیره و غیره هستند که هیچ نمیفامی مسئول و غیر مسئول کیست.

     بهر صورت از اینکه راز دل خوده به شما میگم، شما هم یک لطف کنین و مره کمک کنین که یک کار و بار صحیح ره که درآمد خوب هم داشته باشه و ده نظر مردم، خدمت به وطن هم باشه پیدا کنم. ایطور هم فکر نکنین که کلۀ مه کار نمیکنه ... اگر کلۀ مه کار نمیکد چطور از سنگ روغن کشیده میتانستم و صاحب چند روپیه میشدم؟

     مه بسیار چُرت زدیم ولی هیچ کاری ده نظرم خوب نخورد مثلاً گفتم یک هوتل هشت ستارۀعروسی جور میکنم، هشت ستاره به ایی خاطر که همۀ شار کابل را از هوتل های بی ستاره و نیم ستاره شروع تا هفت ستارۀ عروسی گرفته و از برای خدا دگه چقدر هوتل بسازیم؟ بس اس دگه ... یک کمی ده فکر مردم بی خانه و بی سر پناه هم باشین ... ثواب تان میشه ...

     باز گفتم یک تلویزیون بسازم ولی دیدم که نامخدا ایقه چینل تلویزیونی داریم که یگان دفعه حیران میمانیم که کدامشه اول ببینیم و خدا یار جانشان که همگی یک خبر را نشر میکنند، مگم در آمار و ارقام و زمان و مکان اختلاف نظر دارند، خو دگه سیاست های نشراتی هم فرق میکنه ... باز فکر کدم که باید هم در نشرات خود درامه های خارجی داشته باشیم و آهنگ های رد به رد آواز خوانان تازه کار هم نباید از یاد ما بره ... اما متوجه شدم که باید در نشر این درامه ها ناز و بازار بسیار اشخاص و افراد و سلیقه های متفاوت فکری و عقیدوی شان ره بکشیم و در خصوص آهنگ های تازه باید بگویم که وقتی شکم مردم گشنه باشه ولا اگه صدای بلیل خوششان بیایه، موسیقی ره خو بانین ... و یا درامۀ که در آن هر لحظه پارتی و محفل است و خوراک های رنگارنگ ره هم نشان میتن و در بین درامه هم اعلانات تجارتیِ برنج باسمتی و روغن نباتی و جوس میوه و آرد تر میده و هزار قسم خوراک دگه خواه مخواه اشتهای آدمه تحریک میکنن و به گشنگی مردم اضافه میشه ... ایی هم نشد ... گفتم ناقی چه بد دعای شکم مردمه سر خود بگیرم.

     گفتم یک تراول ایجنسی بسازم، ببخشین ده ایی وقت ها زیاد همرای خارجی ها نشست و برخاست کدیم حتی یگان کلمات زبان خود ما از یادم رفته، یعنی مقصدم از یک شرکت مسافرتی است، که هم سهولیات ویزه و تکت طیاره ره برای مردم فراهم کنیم و هم هر سال چقدر مردم به حج میرن و چه مشکلاتی ره متحمل میشن و چقدر پیسۀ ایی بیچاره ها ده رشوت دادن مصرف میشه و یا بسیاری مردم ما برای تجارت به کشور های خارجی میرن و یا هم بسیاری اشخاص به مقاصد دیپلوماتیک به خارج از کشور سفر میکنن و همی که رسیدند همه کار های دیپلوماسی یاد شان میره و غیب و غراب میشن و میگریزن و یا چقدر جوان های ما بری تحصیل میرن ... باید کسی باشه که غم اینها ره بخوره. مگم که چُرت زدم، دیدم که باید ده هر سفارت خانه و قونسولگری یک نفر شناخته داشته باشیم و بسیار جنجال های دگه هم اس که خودتان نامخدا هوشیار هستین و میفامین و از این کار هم صرف نظر کدم ...

     یک فکر دگه ده کلیم گشت، گفتم یک شفاخانه میسازم ولی دفعتاً منصرف شدم چرا که هر روز به صد ها هموطن ما برای تداوی به کشور های همسایه و یا همسایۀ همسایه میرن و حالی همگی به این نتیجه رسیدن که در افغانستان تداوی درست امکان پذیر نیست و دگه ساختن شفاخانه ولو اگر مجهز هم باشه بیفایده اس و از دست بیکاری بالاخره به کانون مگس کشی تبدیل خات شد ... و داکتر شدن هم دگه فایده نداره چرا که از داکتر بی مریض کده، آدم بیکار باشه خوب اس و لابراتواریست های ما که همه از خارج استخدام شده اند و گپ بین خود ما باشه بسیاریشان دیپلوم های ساختگی دارن مثلی که یک دفعه قریب خودم در اثر بی توجهی اینها نزدیک بود شهید شوم... که قصیشه خبر دارین دگه .. 
قصه را در اینجا بخوانید

   همی قسم هر کاری که فکر کردم یک نه یک رخنه ره ده او کار دیدم که غیر از نقص، فایده نداره ... مثلاً اگر گفتم فابریکۀ سامان بازی اطفال بسازم، گفتند تجار ما از چین چیز های میارن که ده خو (خواب) هم ندیدی. گفتم اگر یک فابریکۀ دوا سازی بسازم چطور؟ گفتند تجار ما از کشور های خارجی ایطور دوا های ره میارن (اگر چه نقلی شه میارن) که اصلاً نام های شانه نشنیدی. اگه گفتم فابریکه موتر سازی میسازم، گفتند تجار ما ایطور موتر های دست دوم و تکر کده گی و خراب ره از کشور های خارجی میارن و ده مستری خانه های وطنی خود ما ترمیم اش میکنن که ولا اگه ده شوی (شب) طویت هم ایطور موتر ها ره سوار شده باشی. اگه گفتم یک مکتب خصوصی میسازم، گفتند ایی دگایش چه کد که تو هم میسازی ... بس است که فرق تحصیلات اولاد غریب و معتبر خو ده وطن آمد. اگه پیسه دار هستی اولادت هم تحصیلات عالی میداشته باشه و اگه مفلس و در به در و خاک به سر هستی اولادت هم سرنوشتش از تو بدتر میشه ... اگه گفتم فابریکه تکه سازی میسازم، گفتند برو بیادر ایقه هم چشمی ده بین مردم ما زیاد شده که حتی ده وصیت نامه خود نوشته میکنن و یا که ده گردن اولاد های خود دَین میندازن که کفن مه باید تکۀ ساخت فلان کشور و از فلان کمپنی باشه اگه نی در بین مُرده ها کم میایم. چه خاصا که از تکۀ ساخت وطن کالا بسازن ...

     بالاخره تصمیم گرفتم که یک فابریکۀ گوگرد سازی بسازم. بخاطریکه حتی گوگرد ما از کشور همسایه وارد میشه و او هم عجب گوگردی !!! هر قوطی پنجاه پلته میداشته میباشه که در پشت قوطی نوشته اس که فقط برای صادرات و در داخل کشور فروخته شده نمیتانه. از این پنجاه چوبک گوگرد فقط پانزده تایش، آنهم نظر به طالع تان، زرنیق دارن که آنهم به بسیار سختی در میگیرن و باقی سی و پنچ تای دگیش اصلاً زرنیق ندارن و یا اگه زرنیق هم دارن، بسیار کم دارن و تمام زرنیق هایشان در قوطی ریختگی میباشه و یا تا همی که کمی فشار شان بتی کمر سبیل ماندۀ شان میشکنه و فس فس کده گُل میشن ... چون دولت ما همرای دالر و یورو سر و کار داره، ده قصۀ ایی نیست که هر چوبک گوگرد بری ما دو پیسه تمام میشه و یک قوطی را یک روپیه میخریم و اگر هر نفر در یک روز یک قوطی گوگرد مصرف داشته باشیم در یک سال چقدر پول ما به جیب بیگانه ها میفته و چقدر هم نقص مردم ما میشه ... شرم است بخدا که دیگدان هوتل هفت ستارۀ ما همرای گوگرد ساخت فلان ایجنسی و یا لایتر ساخت فلان کشور خارجی روشن شوه ... باز به بسیار افتخار هم ساختمان های بلند بلنده به یکی دگه نشان میتیم و دل خوده خوش کدیم که وطن ترقی کده. در حالی که اگر خدای نخواسته ایی چهل و چند کشور خارجی به وطن خود بروند و همسایه ها هم سرحد های خوده به روی کاروان های غذایی که به وطن ما وارد میشن بسته کنن، فقط ده ظرف چند ماه شانزده پولی ره مبلغ میگیم و از گشنگی خات مُردیم. باز او هوتل هفت ستاره که مواد خام غذایی ره بری پخته کدن نداشته باشه چه به درد میخوره؟ یا او تلویزیون که نطاق از گشنگی ده عین خواندن خبر ضعف کنه چه کار میایه؟ یا او بلند منزل که از گشنگی قوت نداشته باشی که ده منزل هفتم بالا شوی چه به درد ما خات خورد؟ یا ده او مکتب خصوصی که معلم بخواند : بابا نان داد و شاگرد بگویه که استاد به مه خو نان نرسید ... و یا ... او موتری ره که پیسۀ تیلشه نداشته باشی چه ؟

     مگر به یادم آمد که میگن در زمان های سابق ده وطن ما یک فابریکۀ گوگرد ساخته شده بود که یکی از رادیو های که حالی خوده غمخوار مردم افغانستان میگه اعلان تجارتی اش را مفت به نشر میرساند: کاکا جان به برخوردار میگفت: بچیم اگه میخایی که رباب یاد بگیری از گوگرد ساخت افغانستان استفاده کو ... اینه حالی خودتان تصور کنین که نه تنها کشور های همسایه از سابق ها بلکه همین حالی هم با زد و بند همرای یگان تاجر و یگان تا سیاستمدار های وطن ما، دیده ندارند که ده وطن یک فابریکه جور شوه ... فابریکه های ره که هم داشتیم رهبر ها و قوماندان صاحب های جهادی و افراد فروخته شدۀ شان به امر همین کشور ها چور و چپاول کدن و آهن هایشه به تول آهن کهنه فروختند.

خوب بهر صورت میگن از گپ، گپ میخیزه ... اما یک نقطۀ خطرناک ایی تصمیم، فکر مره خراب کد. تا جایی که همۀ ما می بینیم دشمن های داخلی و خارجی از هر طرف سر وطن ما چشم سرخ کدن و هر لحظه به بهانه های مختلف میخواهند یک بار دگه آتش جنگ ره ده وطن ستم دیده ما روشن کنن. گفتم نشه که ایی دفعه خدای نکده همرای گوگرد ساخت فابریکه مه، ایی آتشه در بتن و الا و بلا ده گردن مه بیفته و ملامت خاص و عام شوم که اگه تو همی فابریکه گوگرد سازی ره نمیساختی، گوگرد های وارداتی کی ایی آتشه در داده میتانستن ... ؟؟؟ از همی خاطر پیسه ها ره کله ده کله کدم و همگیشه ده یکی از بانک های خارج انداختم و حالی مصروف عیش و نوش و به مه چه گفتن هستم ... برین بیادر ها که شما ره از کار و غریبی نندازم ...

اگه نی به مه چه ؟؟؟



سلطان محمود غیاثی

‏جمعه‏، 2013‏/02‏/01


دیوار ها و اعلانات


از وقتی که پارلمان و پارلمان بازی در وطن ما شروع شده و وطن ما به طرف سرمایه داری پیش از وقت پیش میره و هر طرف را اعلانات و تصاویر وکیل ها و شرکت ها گرفته، وقتی یگان دیوار را می بینیم که کاغذ های گوناگون سر به سر سرش شده اند و کنده شده اند و هر کس از طرف خود روی دیوار خطاطی کرده و نیم از یک اعلان و نیم از اعلان دیگر و عکس از یکی و مضمون از کسی دیگری، بسیار جالب به نظر میرسد. ولی بسیاری ما همانطوری که کاغذ ها و نوشته ها بر دیوار یادگاری مانده اند، آنها را نمیخوانیم ... حالی میخواهم نوشته های یک دیواری را که من خواندم و یادداشت گرفتم با کمی تغییر نام ها برایتان نوشته کنم، خدا کند که قار تان نیایه :

لطفاً در زیر دیوار شاه دولا نمایندۀ قریۀ نابرده رنج آشپز لایق میسر نمیشود، سیم کارت ارزان از کمپنی سیخ گول در مکتب خصوصی ادویه جات خارجی، مزد آن گرفت جان برادر که در بدل پنجاه روپیه ماست اعلی کلب پهلوانی را بدست آورد. فلم هنری جدید افغانی بنام ترافیک خدمتگزار روغن نباتی در پارلمان کشور، آب معدنی نوشیده امکانات تحصیل در باغ زنانۀ شهرآرا سیاف ستارۀ افغان میشود. اعلان مفقودی پولیس خدمتگار مردم، در مظاهرات بخاطر قهرمان ملی کشور مرگ بر دشمنان آزادی حجاب زنان نیاز مبرم لویه جرگۀ تاریخی کابل بانک را به همه مردم مومن افغانستان نفت و گاز شمال را زنده باد میکنیم. کورس انگلیسی موبل آئیل اصل موبایل های جدید و صابون وزارت حج و اوقاف تبریک میگوئیم. تانک تیل مسافرین انجمن دوکتوران کاندید میخریم.
اینی حال و روز دیوار بیچاره بود که برایتان گزارش دادم ... 

سلطان محمود غیاثی
جمعه، 2012/11/02