۱۳۹۳/۹/۲۳

سناریوی فلم جدید

در یکی از شب های تابستان که دانه های برف بر سر برگ های زرد درختان باغ که در اثر باد های خزانی ریخته اند، آهسته، آهسته به تیزی فرود میاید و در حالیکه آفتاب به گرمای خود می افزاید، بچۀ فلم که گنگه است برای دختر فلم که کر است در زیر سایه های بهاری درختان تازه شگوفه کرده، آهنگ میسراید.
کاکای دختر که نابیناست آن دو را از دور در باغ می بیند و رفته به پدر دختر که از هر دو پای شل است، شیطانی میکند. پدر دختر به سرعت دویده داخل آشپزخانه میشود و بایسکل خود را گرفته و بطرف باغ میراند. در دهان دروازۀ باغ از اسب خود پائین شده دروازۀ کراچی را به شدت می بندد. وقتی بچه و دختر را در حال مناقشه می بیند از بکسک خود کارد را میکشد و به طرف بچه فیر میکند و تیر به قلب بچه اصابت میکند و بچه در حالی که به زمین می افتد نیزه را از شکم خود بیرون کرده و میگوید : کاکا ! ایی تو چه کدی؟
دل پدر دختر یخ کرده میسوزد و کمان را دور انداخته با موبائیل بی پول خود به دیوانه خانه مخابره میکند و پولیس سوار به گادی و آمبولانس عرعر کرده میرسد و بچه را بالای شتر انداخته و قایق را روشن کرده از راه بحر به تجارتخانه میبرند.
پولیس در گوش دختر آهسته چیزی میگوید و دختر در حالی که گریه میکند، میخندد. پولیس کاکای دختر را به جرم شیطانی حایز مقام اول دانسته و برایش مدال کاغذی میدهد و پدر دختر را گرفتار کرده آزاد میسازد تا باعث عبرت دیگران نگردد.
وقتی خبر به مامای دختر که کل است میرسد در حالی که موی های دراز خود را با برس آب کش میکند با خنده میگوید: پاداش قروت چای سبز تیل دار ... 

پایان ....
سه شنبه، 2013/07/02