صدای مردم از هر گوشه و کنار به گوش میرسید و فریاد کودکان و زنان هم گاهگاهی با آواز مردان و جوانان می آمیخت که فریاد میزدند: ما صلح میخواهیم! ما صلح میخواهیم!
رئیس اداره بر قراری صلحِ کشور جنگستان، در حالی که پیالۀ چای خود را بر سر میز میگذاشت از سکرتر خود پرسید:
ایی مردم ده بیرون دفتر چه غالمغال انداختن؟
سکرتر با ناز و ادای همیشگی از جای خود برخاست و به پنجره نزدیک شد و پرده را آهسته با سر انگشتان تازه رنگ ناخن زدۀ خود گرفت و به بیرون نگاهی انداخت و گفت: صلح میخواهند رئیس صاحب.
رئیس: ما صلح داریم که برای شان بتیم؟
سکرتر: نمی فامم رئیس صاحب ... باشین که مه به تحویلخانه زنگ بزنم و از نجف جان خسربرۀ تان بپرسم.
سکرتر این را گفته و تیلفون را برداشت و نمرۀ را دایر نمود و با کرشمۀ خاص خودش گفت: بلی ! نجف جان ! در تحویلخانه صلح داریم؟
نجف که کمی از این پرسش غیر مترقبه وارخطا شده بود، جواب داد: نه نه نخیر صاحب! مه تا حالی چنین چیزی ره ده بین جنس های تحویلخانه ندیدیم.
سکرتر بعد از گفتن خداحافظ گوشی را گذاشت و به رئیس گفت: نخیر رئیس صاحب نجف جان هم میگه که نداریم.
رئیس: تو بگی به وزارت خانه های داخله، دفاع، امنیت، پارلمان و هر جایی که نمبرش اس پیشت زنگ بزن و پرسان کو که صلح دارن یا نی که دهان ایی مردمه چپ کنیم.
سکرتر با عجله دست بکار شد و رئیس صاحب بخاطری که خوده زیاد مصروف نشان بته اخباری ره گرفت و سرچپه به دیدن خط های چاپی آن شد و ضمناً یگان شپ چای با میوۀ خشک هم تناول مینمود. فریاد های مردم در بیرون دفتر گاهی بلند میشد و گاهی خاموش و گاهی هم اصلاً شنیده نمیشد. وقت میگذشت و سکرتر مصروف حرف زدن در تیلفون بود. بعد از نیم ساعتی سکرتر گفت: رئیس صاحب به همه وزارت خانه ها زنگ زدم ولی هیچ کدام شان صلح نداشتند و حتی بسیاری ها اصلاً نمیفهمیدند که ایی صلح چیست؟
رئیس: برو گمشکو به ریاست جمهوری زنگ بزن که مه خودم گپ بزنم. سکرتر نمراتی را دایر نمود و گوشی را به رئیس داد.
رئیس: بلی ! ببخشین شما ره از اداره بر قراری صلح زحمت دادیم، امکان دارد با رئیس صاحب جمهور صحبت کنم؟
صدای آن طرف خط: رئیس صاحب محترم، رئیس صاحب جمهور همین حالی مصروف تیاری سفر به کشور های همسایه هستند؟ میشه که شما با معاونین اول یا دوم شان صحبت کنین؟
رئیس: بلی! بلی ... بسیار خوب ... چرا نی!
از آنسوی خط : فقط چند لحظه انتظار بکشین.
رئیس: بسیار خوب . تشکر .
صدای از آن سوی خط : بلی بفرمائین معاون رئیس جمهور و مشاور خاص شان در امورات مهم. چطور هستین رئیس صاحب از همه طرف خیریتیست؟
رئیس: سلام معاون صاحب! نخیر در بیرون اداره ما مردم مظاهره کرده اند و میگن ما صلح میخواهیم .. از هر طرف هم که جستجو کردم حتی به مقدار کمی هم نتوانستم که صلح پیدا کنم. شما چه مشوره میتین صاحب؟ که چه کنم؟ و چطور مردم را جواب بتم؟
معاون: رئیس صاحب! مردم هر چیز میخواهند و ما خو نمیتانیم که به هر خواهش شان پاسخ مثبت بتیم. آن هم چیز های که ما اصلاً ندیده ایم و نمیشناسیم. باشین مه پسان برایتان زنگ میزنم همین حالی در اینمورد یک جلسۀ اضطراری میگیریم و ببینیم که از کجا صلح آورده میتانیم؟
مه پسانتر برایتان زنگ میزنم ... فعلاً خداحافظ
رئیس گوشی را سر جایش ماند و رفت که از پشت پرده های پنجره مردم را ببیند. خاموشی مطلق بر فضای دفتر حکمفرما شده بود که حتی صدای ساجق جویدن سکرتر هم شنیده نمیشد و فقط بعضی وقت ها صدای های » ما صلح میخواهیم» از بیرون به گوش میرسید. لحظه ها میگذشتند و ساعت دیواری دفتر تک تک کرده و گذشت لحظه ها را اعلام میکرد. . .
صدای زنگ تیلفون سکوت را شکستاند و رئیس با عجله رفت و گوشی را برداشت ..
بلی بفرمائین رئیس ادارۀ بر قراری صلح! ... سلام معاون صاحب!
معاون: رئیس صاحب! در مورد مظاهرۀ مردم با رئیس صاحب جمهور صحبت کردم و از مشاورین دیگر هم دعوت کردیم تا برای حل مسئله کدام راه و چارۀ بسنجن ... و فیصله شد که چون ما در کشور خود صلح نداریم و بدون آنهم رئیس صاحب جمهور جهت مذاکرات به کشور های همسایه سفر میکنند، اگر ممکن بود در پهلوی بسیار چیز های دگر مثل خوراکه و ادویه و تکه و غیره یک مقدار صلح هم وارد کشور خواهیم کرد. هم مناسبات تجارتی ما با کشور های همسایه بیشتر رونق پیدا خواهد کرد و هم دهان مردمی که وقت و بیوقت صلح میخواهند چپ خات شد و به این ترتیب ما هم میتانیم صلح را ببینیم که چه قسم است و به چه درد ما میخوره که مردم ایقدر شله اش هستند.
رئیس: بسیار خوب ... عالیست معاون صاحب ... اینه مه همین حالی میروم و این موضوع را به مردم ابلاغ میکنم تا دلشان جمع شوه و ما ره بانن که به کار های مهم خود رسیدگی کنیم. تشکر از شما و زحمات تان که برای پیشبرد امور متقبل، میشین. سفر بخیر داشته باشین ... اگر کدام امر و خدمتی به ما باشه؟ حاضر هستیم.
معاون: نخیر رئیس صاحب زنده باشین .. خدا حافظ تان ...
رئیس صاحب گوشی را گذاشت و با عجله بطرف بالکن دفتر خود رفت تا از آنجا وعدۀ صلحی را که از کشور های همسایه وارد خواهند کرد به مردم بدهد...
پایان
رئیس اداره بر قراری صلحِ کشور جنگستان، در حالی که پیالۀ چای خود را بر سر میز میگذاشت از سکرتر خود پرسید:
ایی مردم ده بیرون دفتر چه غالمغال انداختن؟
سکرتر با ناز و ادای همیشگی از جای خود برخاست و به پنجره نزدیک شد و پرده را آهسته با سر انگشتان تازه رنگ ناخن زدۀ خود گرفت و به بیرون نگاهی انداخت و گفت: صلح میخواهند رئیس صاحب.
رئیس: ما صلح داریم که برای شان بتیم؟
سکرتر: نمی فامم رئیس صاحب ... باشین که مه به تحویلخانه زنگ بزنم و از نجف جان خسربرۀ تان بپرسم.
سکرتر این را گفته و تیلفون را برداشت و نمرۀ را دایر نمود و با کرشمۀ خاص خودش گفت: بلی ! نجف جان ! در تحویلخانه صلح داریم؟
نجف که کمی از این پرسش غیر مترقبه وارخطا شده بود، جواب داد: نه نه نخیر صاحب! مه تا حالی چنین چیزی ره ده بین جنس های تحویلخانه ندیدیم.
سکرتر بعد از گفتن خداحافظ گوشی را گذاشت و به رئیس گفت: نخیر رئیس صاحب نجف جان هم میگه که نداریم.
رئیس: تو بگی به وزارت خانه های داخله، دفاع، امنیت، پارلمان و هر جایی که نمبرش اس پیشت زنگ بزن و پرسان کو که صلح دارن یا نی که دهان ایی مردمه چپ کنیم.
سکرتر با عجله دست بکار شد و رئیس صاحب بخاطری که خوده زیاد مصروف نشان بته اخباری ره گرفت و سرچپه به دیدن خط های چاپی آن شد و ضمناً یگان شپ چای با میوۀ خشک هم تناول مینمود. فریاد های مردم در بیرون دفتر گاهی بلند میشد و گاهی خاموش و گاهی هم اصلاً شنیده نمیشد. وقت میگذشت و سکرتر مصروف حرف زدن در تیلفون بود. بعد از نیم ساعتی سکرتر گفت: رئیس صاحب به همه وزارت خانه ها زنگ زدم ولی هیچ کدام شان صلح نداشتند و حتی بسیاری ها اصلاً نمیفهمیدند که ایی صلح چیست؟
رئیس: برو گمشکو به ریاست جمهوری زنگ بزن که مه خودم گپ بزنم. سکرتر نمراتی را دایر نمود و گوشی را به رئیس داد.
رئیس: بلی ! ببخشین شما ره از اداره بر قراری صلح زحمت دادیم، امکان دارد با رئیس صاحب جمهور صحبت کنم؟
صدای آن طرف خط: رئیس صاحب محترم، رئیس صاحب جمهور همین حالی مصروف تیاری سفر به کشور های همسایه هستند؟ میشه که شما با معاونین اول یا دوم شان صحبت کنین؟
رئیس: بلی! بلی ... بسیار خوب ... چرا نی!
از آنسوی خط : فقط چند لحظه انتظار بکشین.
رئیس: بسیار خوب . تشکر .
صدای از آن سوی خط : بلی بفرمائین معاون رئیس جمهور و مشاور خاص شان در امورات مهم. چطور هستین رئیس صاحب از همه طرف خیریتیست؟
رئیس: سلام معاون صاحب! نخیر در بیرون اداره ما مردم مظاهره کرده اند و میگن ما صلح میخواهیم .. از هر طرف هم که جستجو کردم حتی به مقدار کمی هم نتوانستم که صلح پیدا کنم. شما چه مشوره میتین صاحب؟ که چه کنم؟ و چطور مردم را جواب بتم؟
معاون: رئیس صاحب! مردم هر چیز میخواهند و ما خو نمیتانیم که به هر خواهش شان پاسخ مثبت بتیم. آن هم چیز های که ما اصلاً ندیده ایم و نمیشناسیم. باشین مه پسان برایتان زنگ میزنم همین حالی در اینمورد یک جلسۀ اضطراری میگیریم و ببینیم که از کجا صلح آورده میتانیم؟
مه پسانتر برایتان زنگ میزنم ... فعلاً خداحافظ
رئیس گوشی را سر جایش ماند و رفت که از پشت پرده های پنجره مردم را ببیند. خاموشی مطلق بر فضای دفتر حکمفرما شده بود که حتی صدای ساجق جویدن سکرتر هم شنیده نمیشد و فقط بعضی وقت ها صدای های » ما صلح میخواهیم» از بیرون به گوش میرسید. لحظه ها میگذشتند و ساعت دیواری دفتر تک تک کرده و گذشت لحظه ها را اعلام میکرد. . .
صدای زنگ تیلفون سکوت را شکستاند و رئیس با عجله رفت و گوشی را برداشت ..
بلی بفرمائین رئیس ادارۀ بر قراری صلح! ... سلام معاون صاحب!
معاون: رئیس صاحب! در مورد مظاهرۀ مردم با رئیس صاحب جمهور صحبت کردم و از مشاورین دیگر هم دعوت کردیم تا برای حل مسئله کدام راه و چارۀ بسنجن ... و فیصله شد که چون ما در کشور خود صلح نداریم و بدون آنهم رئیس صاحب جمهور جهت مذاکرات به کشور های همسایه سفر میکنند، اگر ممکن بود در پهلوی بسیار چیز های دگر مثل خوراکه و ادویه و تکه و غیره یک مقدار صلح هم وارد کشور خواهیم کرد. هم مناسبات تجارتی ما با کشور های همسایه بیشتر رونق پیدا خواهد کرد و هم دهان مردمی که وقت و بیوقت صلح میخواهند چپ خات شد و به این ترتیب ما هم میتانیم صلح را ببینیم که چه قسم است و به چه درد ما میخوره که مردم ایقدر شله اش هستند.
رئیس: بسیار خوب ... عالیست معاون صاحب ... اینه مه همین حالی میروم و این موضوع را به مردم ابلاغ میکنم تا دلشان جمع شوه و ما ره بانن که به کار های مهم خود رسیدگی کنیم. تشکر از شما و زحمات تان که برای پیشبرد امور متقبل، میشین. سفر بخیر داشته باشین ... اگر کدام امر و خدمتی به ما باشه؟ حاضر هستیم.
معاون: نخیر رئیس صاحب زنده باشین .. خدا حافظ تان ...
رئیس صاحب گوشی را گذاشت و با عجله بطرف بالکن دفتر خود رفت تا از آنجا وعدۀ صلحی را که از کشور های همسایه وارد خواهند کرد به مردم بدهد...
پایان
سلطان محمود غیاثی
جمعه، 2013/09/20
جمعه، 2013/09/20
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر