۱۳۹۱/۵/۱۸

نمیترسم ، نمیترسم !

مرا گفتند ...
 سکوت خواهان ترا بر دار خواهند زد !
کدام داری؟ به چه جرمی؟
نمیدانم !
مگر شاید به آن جرمی که بشکستم
سکوت تیره روزی را ؟
مگر شاید که میخواندم سرود دلسوزی را ؟
مگر آندم که بگشودم مُهر و موم
و باز کردم زبانم را ؟
نمیدانستم از قانون شب خواهان ؟
ولی بشنو عزیز من !
منم آواز آزادی و من آرام نخواهم شد
منم آواز پیروزی و من ناکام نخواهم شد
نمیترسم ، نمیترسم !
که باز گویم حقیقت را ...
نمیترسم از آن داری که افرازند اندر شام تاریکی
و من با فخر خواهم رفت به سوی آن
کدام داری ؟
همان داری که می گوید داستانِ هزاران
بی زبان و چشم و گوش بسته ؟
از آن ریسمان که هر یک تاب های آن
فشرده حلق و گردن های افراشته ؟
نمیترسم ، نمیترسم !
چرا که من شکستم آن سکوت تلخ دیرین را
به آواز بلند و صاف آزادی ...
گذشتم از فراز آن همه خورد ریزه ها
 و توته های سیاۀ خاموشی
و دیدم نور راستی را
و می ارزد که بر دارم زنند زیرا
که گفتم هر چه میخواستم
برای رهروان راۀ آزادی ...

سلطان محمود غیاثی
‏چهار شنبه ‏2012‏-08‏-08

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر