۱۳۹۱/۴/۲۲

مصاحبه ... طنز

مصاحبه ...

یک کست تیپی حاوی مصاحبۀ یک تن از قوماندان صاحبان به دست ما رسید که آنرا بدون کم و کاست و سانسور و پِرِس و پچق تقدیم میکنیم :
صدای خبر نگار قبل از شروع مصاحبه : تیپ ریکاردر کوچک ما آمادۀ ثبت است ... یک .. دو .. سه .. شروع ...

دوستان عزیز و شنوندگان محترم رادیو (صدای وجدان) حال مصاحبۀ داریم با محترم قوماندان صاحب یکی از چهره های شناخته شدۀ کشور ما که آنرا خدمت شما تقدیم میکنیم ... خدا کنه مورد توجۀ شما قرار بگیرد ...
خبرنگار: قوماندان صاحب محترم لطفاً خود را به شنوندگان عزیز رادیوی (صدای وجدان) معرفی کنین.
قوماندان: او بچه خبرنگار ! شنونده های رادیوی شما چیست؟ کل دنیایت مره میشناسه. او هم آدم های ناقی و ایلایی شان نی بلکه همو نظامی ها و رهبرهایشان. هر کشوری که ده افغانستان پایش رسیده مره میشناسن که کی بودم و کی هستم دگه حاجت به مارفی نیست.
خبرنگار : بسیار خوب! میشه از فعالیت های تان در طول این سالها برای ما بگوئین؟
قوماندان : عجب ! تو خبر نداری؟ از شمال گرفته تا جنوب و از شرق گرفته تا غرب آثار و نمونه های فعالیت مه ره دیدن و تا هنوز هم نشانی هایش ده یگان حصه شار مانده اگر چه بسیاری شانه از سر آباد کدن، مگر تو کجا بودی که ندیدی؟ اه ؟ یا خوده تگ میزنی بچیم؟
خبرنگار: خوب قوماندان صاحب شما در کدام رشته تحصیل کردین؟
قوماندان : توره غرض نیس ... ده تاصیل ما ... سر کوه تاصیل میشه؟
خبرنگار: ببخشین صاحب ... میتانم یک سوال خصوصی کنم؟
قوماندان : نی !
خبر نگار : خوب صاحب لطفاً از دست آورد های خود برای ما بگوئین.
قوماندان : دست آورد ها بسیار زیاد است نام خدا. چشم داشته باشی که ببینی و عقل باشه که ده کار بیندازی و ماشین حساب داشته باشی که حساب کنی ... دگه مه چه بگویم از دست آورد های خود ... خودت لیست بگیر :
مال خدا ... یک خانه در شیرپور ... یک خانه ده کارته پروان ... یک خانه ده وزیر اکبر خان ... دگایش یادم نیست ..
سه موتر زره دار ... همرای چهار تا کروزین و هفتاد هشتاد جریب زمین و یک شهرک رهایشی و .... چند لک دالر ... و یک آپارتمان ده دوبئی و .....
خبرنگار: قوماندان صاحب، قوماندان صاحب ... ببخشین مه این دست آورد ها را نمیگم منظور مه ایی بود که چه خدماتی برای مردم بیچاره و ملت مسکین ما کردین؟ و در این راه چه دست آورد های دارین؟
قوماندان : او بچه کل مردم ما میخواستن که یک دفعه تا امریکا و اروپا برن ما کارشانه آسان ساختیم کل امریکا و اروپا و شرق و غرب را در افغانستان آوردیم همی کم گپ است؟
خبر نگار: صاحب مقصد مه ایست که برای مردم چه کار های کردین؟
قوماندان : مگم مردم خودشان دست و پای ندارن که کار کنن؟ مگر ما خود ما کم کار داریم که حالی کار مردمام کنیم؟ پس غم آینده اولاد های، اولاد های، اولاد های، اولاد های، ماره کی خات خورد که ما غم مردمه بخوریم؟ ”
خبرنگار: پس شما مصروف کار خود بودین و در این جنگ ها سهم نداشتین؟
قوماندان : تو ایره سیل کو ... مه خودم جنگ مینداختم ... در او جنگی که مه و افرادم نمیبودیم، اوره کسی جنگ نمی گفت. همی جنگ مصروفیت ما بود... از وقتی که از ترس انتحاری خانه نشین شدیم و کم بیرون میبرایم ، زاریم ده کفیدن رسیده ...
خبرنگار: ( ده زیر لب ) خیر است خداوند مهربان است که بخیر .... سوال دگه ایست که اوضاع حال و آیندۀ کشور ما ره چگونه بررسی میکنین؟
قوماندان : ولا میگن بسیار گپ ها میشه و مه ده همی پارلمان هم که میرم نمیفامم که چه میگن، فقط همو کارتک های سرخ و سیاه و سبز را بلند و پائین میکنم خدا گفته و یا یگان دفعه ده بوتل جنگی اشتراک میکنم ... حالی دگه از سن ما تیر شده هر چه میکنن بان که بکنن ...
خبرنگار: پس شما در پارلمان هم عضو هستید؟
قوماندان : خی چی دگه چوکیدار باشم؟
خبرنگار : نی صاحب خدا نکنه حق مفت و مسلم تان است ... غیر از شما کی لیاقت پارلمان ره داره صاحب...
خوب قوماندان صاحب برای بهتر شدن حالات و اوضاع وطن چه پیشنهاداتی دارین؟
قوماندان : برو بچیم پشت از این گپ ها نگرد... که از گپ ، گپ میخیزه ... اینجه گفته نمیتانم. مه کل گپ هاره گفتم ولی کسی گوش نکد ... حال شان از این بدتر ...
خبرنگار: در مورد کشور های همسایه چه نظر دارین؟
قوماندان: سالها دست ما ده سر یک سفره ده کاسۀ دال دراز بود مگر حالی بد شانه میگن ... کلان ریش سفید ما چهل  سال بعد تهمت میکنه که اینها در وطن ما مداخله میکنند ... و هر چیز که از دهانش میبرایه میگه ... مگم مه نمک حرام نیستم تا آخرین قطرۀ خون خدمت شانه میکنم ....
خبرنگار: خوب قوماندان صاحب پیام تان برای مردم وطن ما چیست؟
قوماندان : پیام مه همی است که سواریشه بگیرین که پیادیش ده جای خود است.
خبرنگار : مه منظور تانه نفامیدم صاحب .
قوماندان : تو اگر میفامیدی حالی خبرنگار نی قوماندان میبودی ... ههههههههههه
خبرنگار : خوب صاحب میتانین بگوئین که یکی از آرزو هایتان چیست؟
قوماندان : شمسو ... او شمسو ... تو بیا ایی خبرنگاره از خانه بکش که زیاد سوال کد.
شمسو: قوماندان صاحب سرشه بچت کنم؟
قوماندان: نی بچیم او وقت ها تیر شد. حالی آزادی بیان اس. فقط یک، دو، سه پس گردنی بزنیش که یادش نره  ... مقصد ...
شمسو: بچشم صاحب ... خبرچی بچیم بخیز که بریم ... ( صدای کش و گیر ) ...
صدای خبر نگار از دهلیز : اخ ... اخ ... به لحاظ خدا بیادر ... اخ .....
و کست تیپ ایستاد شد ...

پایان
سلطان محمود غیاثی
سه شنبه، 2012/05/22

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر