۱۳۹۱/۴/۲۲

روز ملی ریش

دیشب وقتی در بستر خود دراز کشیدم و دربارۀ شعری جدیدی که تحت عنوان (ریش) نوشته بودم، فکر میکدم، افکارم مرا آهسته، آهسته به جایی برد که خودم را در صنف چهارم مکتب یافتم. سر معلم مکتب با چهرۀ اندوهگین به صنف ما داخل شد و گفت: بچه ها فردا روز ملی ریش است و باید ما آنرا در مکتب خود تجلیل کنیم. کی میخواهد که یک مقاله راجع به ریش نوشته کند و در مقابل مهمانان با صدای بلند بخواند؟ ( سکوت ) ولید همصنفی شوخ ما، دست مرا گرفت و بلند کرد و سر معلم صاحب دید و فکر کد که مه داوطلبانه دستمه بلند کدیم، از ایی خاطر گفت: آفرین بچیم. صبا مقالیته گرفته، وقت به مکتب بیایی. ناگزیر گفتم: بچشم صاحب. مگر استاد چه نوشته کنم؟ سر معلم صاحب با لبخندی شیرینی به طرفم دید و گفت“ بچه جان هر چه که یاد داری و راجع به ریش دیدی و شنیدی و یا خواندی، نوشته کو ... بیازو آزادی بیان است و تو که هنوز خورد بچه استی تره کسی چیزی نمیگه .... فامیدی جان پدر .. گفتم: بلی صاحب فامیدم ... زنگ رخصتی زده شد و همۀ ما به خانه های خود رفتیم و من هم بعد از انجام کار های خانگی، مقاله ره نوشته کدم و بعد از صرف نان شب و تماشای تلویزیون خوابیدم. صبح وقت بیدار شدم و بعد از آمادگی های لازم به طرف مکتب رفتم.
محفل به علت دیر آمدن مهمانان کمی ناوقت تر آغاز شد و بعد از بیانیه ها و گپ های مهمانان که هیچ یک از گپ های شانرا به جز از تأکید بر اینکه روز ملی ریش باید رخصتی عمومی اعلام گردد، نفامیدیم تا که نوبت به مه رسید و نام مه بلند خواندند و مه هم رفتم و مقاله ام را که هیچ کسی در نوشتن آن کمک نکده بود چنین قرائت کردم :
به اجازۀ استادان، مهمانان و تمام ریشداران و ریش نداران! مقالۀ را که به مناسبت روز ملی ریش تهیه کرده ام خدمت شما قرائت مینمایم امیداوار هستم طرف توجه تان قرار بگیرد: ( صدای چک چک شاگردان و حاضرین محفل )
ما به ریش سفیدان احترام داریم ...
ریش ماندن ثواب دارد او طالب نام دارد ...
بز ریش دارد ...
برادرم ریش خود را دوست دارد ...
جواری نیز ریش دارد ...
من ریش ندارم ...
شادی گک مداری ریش داشت ...
خواهرکم از ریش داران میترسد ...
اندازۀ ریش را با شیشۀ اریکین میگیرند ...
بسیاری مردم افغانستان از مجبوری ریش مانده اند ...
شمسو ریش خود را چرب میکند ...
کاکایم که ریش ندارد، میگوید: “ما به ریش کسی کار نداریم ...”
عبدالرب ریش دراز دارد ...
معلم تاریخ ما میگوید: “ وطن ما از دست ریش داران ویران شد ... ”
تمام ریش داران تفنگ دارند ...
ریش داران بی تفنگ مردم عاجز و خوب هستند ...
مردم میگویند: ریش داران تفنگ دار با یکدیگر نیز جنگ میکنند ...
من نمیخواهم در محیط ریش داران تفنگ دار بزرگ شوم ...
همان ریشکی که مکتب ما را سوختانده بود دستگیر شد ولی دوباره آزاد گردید ...
من دیروز در تلویزیون زنان ریش دار را با پولیس دیدم ...
چلی ملای ما بی ریش است ...
پدرم میگوید: “ موسم درو ریش نزدیک است ... ”

بااحترام :
سلطان محمود غیاثی
شاگرد صنف چهارم «ب» مکتب ابتدائیۀ  (( سوختگان ریش ))  ...
از صدای چک چک و هیاهوی شاگردان و معلمین مکتب ما و خاموشی و نگاه های وحشتناک مهمانان ریش دار، تکانی سختی خوردم و بیدار شدم و خدا را شکر کردم که چنین روزی را بنام روز ملی ریش نداریم ... اگر نی جواب نسل های آینده ره چه میدادیم و چه خاکی ره به سر خود باد میکدیم؟

چهار شنبه، 2012/05/23

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر