۱۳۹۱/۴/۲۲

اینه آدم خوب ! ... طنز



اینه آدمِ خوب !

شیرگل بچۀ ملک قریۀ ما هموطور که نامش کتی یکی دگه نمیخواند، خودش هم همرای کسی جور نمی آمد. پدر آزار، مادر آزار، چار تنگه قرضدار، عاق پدر و مادر، زیر دار گریختگی و خلاصۀ کلام چهار عیب شرعی بود.
     ده کدام کار نبود که ایی آدم غرض نداشت، ده کدام حزب و تنظیم نبود که نام خوده سیاه نکده باشه ...
از کفتر های بابه فدا گرفته تا مرغ و گاو و گوسفند اهالی قریه ره دزدی کده و میفروخت و پیسیشه ده کمسایی دو میکد ...
     سر کدام دختر قریه نبود که پرزه نگفته باشه و کدام بچۀ قریه نبود که شیرگل همرایش مشت ده یخن نشده باشه ... نه از مکتب شد و نه از مدرسه ... خودش خو مکتب نخواند تا جایی که مردم سرش فامیدن دو دفعه هم همی مکتب قریه ره سوختاند ...
    نیم زیاد جوانهای قریه ره مثل خود چرسی ساخت. زمین های قریه ره ساخته کاری کده سر مردم قریه های دگه فروخت. راۀ مردمه میگرفت و از تمام مال های شان مثل گمرک محصول میگرفت. قصه ره مختصر کنم که تمام قریه بد دعایش میکدن ... زور هیچ کس هم برش نمیرسید، از خاطریکه بابیش ملک قریۀ ما بود.
    مگر همی چند روز پیش ده وقت نماز شام زمانیکه مردم ده مسجد نماز جماعت میخواندند، میخواست خر خلیفه نبی ره دزدی کنه، اما اعصاب خر خراب میشه و با جفتک و خیزک شیرگل را از تختۀ پشت خود کله ملاق کده و سخت ده زمین میزنه و با یک چرخ و دو لگد محکم با پا های عقبی خود، ده شقیقه اش میکوبه و جای ده جای نفسشه به حضرت عزرائیل تسلیم میکنه ...
یک بریز، بریز ده قریه افتاد و ملک قریه که نتانست خوده کنترول کنه خر خلیفه نبی ره کتی مرمی زد و خرِ با شهامت که از خود و آزادی خود دفاع کده بود و نگذاشت که یک دزد و آدمکش و بی سر و بی پای سرش سواری کنه، قربانی اعتراض خود شد و جان شیرین خوده از دست داد.
    تا ناوقت های شب ده قریه بدَو بدَو بود، آمادگی برای تکفین و تدفین شیرگل. مردم قریه که از این حادثه بی نهایت خوشحال بودند به سرعت قبر کندند و اگر به دلشان میبود یک دقه هم معطل نمیشدند و شیرگل را دفن میکدند که خدای نخواسته یکدفعه دوباره زنده نشه  ... کار تکفین خلاص شد و تدفین ماند برای فردا زیرا دوستان ملک صاحب برای اشتراک در مراسم از شهر میامدند ...  
     ملک صاحب پیش از پیش به همه اخطار داده بود که اگه کسی بد شیرگل را بگویه مثل خر خلیفه نبی میکشمش ...
     صبح شد و جنازه را برای تدفین به قبرستان بردیم و از خوشحالی همۀ ما برای گرفتن پایۀ چارپایی با یکدیگر رقابت میکردیم. بعد از تدفین جنازه، ملا صاحب ضمن خواندن فاتحه و دعا چند لحظۀ دربارۀ متوفی صحبت نمود و از پابندی وی به نماز و ارکان دین یاد آوری کرد و او را نمونه و سر مشق برای دیگر جوانان خواند.
     وکیل صاحب قریه ما در پارلمان نیز به نوبه خود سخنرانی کرد و از همکاری های شیرگل در کار های باز سازی و کمک به فقرا و مشوره های نیک وی ابراز خوشنودی نمود.
     مدیر صاحب مکتب قریۀ ما نیز وی را یکی از شاگردان ممتاز مکتب خواند و از نمرات عالی و تهذیب وی در صنف و مکتب با چهرۀ اندوهگین یاد آوری کرد.
     مأمور پولیس قریه وی را مدافع تمامیت ارضی و محافظ نوامیس ملی قریه نام داد و شهادت وی را به همه اهالی قریه مبارک باد گفت و لقب قهرمان قریه را به وی اعطا کرد ...
     رئیس انجمن ادبی قریۀ ما مرثیۀ را در یاد شیرگل شهید نوشته بود که بعد از صحبت دربارۀ ادب پروری و علاقمندی وی به مطالعه و ادبیات و تصمیم اعمار کتابخانه برای قریه، با صدای بلند و آهنگ دار چنین زمزمه نمود:

شیرگل آن شیر نیستان کجاست؟
شیرگل آن غنچۀ بوستان کجاست؟
آنکه میراند همیش مرکب علم
شیرگل آن شمع شبستان کجاست؟
آنکه در مدرسه نور می افروخت !!!
شیرگل آن نور دبستان کجاست؟
همه غمگین بیادش مانند
شیرگل آن مستی مستان کجاست ؟
نام او است در ردیف بزرگ
 شیرگل آن محورِ داستان کجاست

خلاصه اینکه باقی شعر یادم نیست و وقتی این همه تعریف و توصیف را در مورد شیرگل شنیدم، پیش خود گفتم که اگه ایی مردم شیرگل ره چنین توصیف و تعریف کردند، خدا میدانه بعد از مرگ مه چه تعریف های کنن، مگم اولاد غریب طالع نداره ...
 ولی ای کاش شعر گفتنه یاد میداشتم که یک شعر خوب به پاس شهامت خر خلیفه نبی میگفتم تا ثبت تاریخ قریۀ ما میشد و به همی بهانه نام مام میبرامد ...

سلطان محمود غیاثی
چهار شنبه، 2012/07/11

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر