۱۳۹۱/۵/۲

نحوۀ افتادن .... غزل


نحوۀ افتادن

تا بدیدم چشم مستش بیخبر افتاده ام
رسته از دامی و در دام دگر افتاده ام
همچو مژگان روزگارم شد سیه از سرمه چون
او به چشمش میکشد من از نظر افتاده ام
تا برای دیدنش گردن درازی کرده ام
همچو سروی سر کشیده بی ثمر افتاده ام
با وجود آنکه آتش میفشاند ناله ام
در طریق عاشقی من بی ضرر افتاده ام
حیله و نیرنگ اگر باشد هنر در دلبری
ذرۀ نیرنگ ندارم بی هنر افتاده ام
رفت و آمد میکند، با من مزاح دارد اجل
زین سبب زرد و نحیف و مو کمر افتاده ام
حالت زار و دل غم دیده را از من مپرس
داغ هجران است که این سان خون جگر افتاده ام
میگشودم بال و پر در آسمان بیکران
در حریم عشق او بی بال و پر افتاده ام
گفته »محمود« نحوۀ افتادنش را این چنین:
دیگران از پا فتادند من ز سر افتاده ام

سلطان محمود غیاثی
2008/12/13
دهلی جدید


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر