۱۳۹۱/۴/۲۲

آرزو ... طنز

آرزو 


از کودکی علاقمند بودم تا به کشور های جهان مسافرت کنم و با فرهنگ و زبان کشور های مختلف آشنایی حاصل نمایم. کتابی جالبی را به نام « سفرنامۀ برادران امیدوار» مطالعه کردم که سفر دو برادر ایرانی عیسی و عبدالله امیدوار را در سراسر جهان بازگو مینمود و با خود تصمیم گرفتم که من هم جهانگرد میشوم و سالها در این باره با خود می اندیشیدم ولی با گذشت زمان دانستم که جهانگردی کاری آسان نیست و پول زیادمیخواهد و از جهانگرد شدن صرف نظر کردم.وقتی تلویزیون را تماشا میکردم و میدیدم که خبرنگاران با روسای جمهور و وزیران به کشور های مختلف سفر میکنند و یا بخاطر رسانیدن خبر های جالب به جهان سفر میکنند تصمیم گرفتم که خبر نگار شوم ولی اخبار کشته شدن و گردن زدن های خبرنگاران بیچاره، مرا از این تصمیم هم منصرف ساخت.زمانی که میدیدم وزیر خارجه کشور به کشور های مختلف سفر میکند خواستم وزیر خارجه شوم و از این امکانات وسیع آرزوی خود را برای دیدن جهان بر آورده بسازم. اما وقتی به مسئولیت های ملی و بین المللی وزیر خارجه دقت کردم دانستم که باید در سیاستمداری سیاه را سفید بگویم و سفید را سیاه و به بعضی کشور ها تعظیم کنم و با برخی هم دشمنی، با خود گفتم نی این کار از دستت بر نمی آید بهتر است فکر دیگری کنی.گفتم ورزشکار میشوم زیرا ورزشکاران نیز در مسابقات ورزشی به خارج از کشور سفر های دارند و خواستم ورزشی را انتخاب کنم که زیاد سفر داشته باشد ولی وقتی دیدم که زحمت را کسی دیگری میکشد و در سفر شخصی دیگری که ورزشکار نیست فرستاده میشود، این آرزویم هم به خاک یکسان شد.با خود گفتم که سائینس دان میشوم و یا باستان شناس و به خاطر تحقیق به کشور های جهان مسافرت میکنم ولی آنهم نشد که نشد زیرا شرایط زندگی اجازه نداد تا به تعلیمات خود ادامه بدهم. بعداً تصمیم گرفتم پیلوت شوم ولی دیدم که هواپیما ها بعضاً سقوط میکنند و حتی بعضی اوقات اجساد سر نشینان آن نیز بدست نمی آید. اما بعد از چند سالی کشور ما دستخوش تحولات گوناگونی گردید و جالبتر از همه اینکه بدون اینکه بخواهم، مجبور به فرار از کشور شدم و به جبر مهاجر شدم. حال مدتی بیست و یک سال میشود که به کشور های مختلف مسافرت کرده ام و چندین زبان را نیز آموختم و با فرهنگ کشور های مختلف آشنايی پیدا کردم. ولی باز هم تصمیم دارم اگر یکی از کشور ها مرا منحیث پناهنده قبول میکند و برایم اجازه اقامت دایمی میدهد، از راهی به آن کشور میروم که بتوانم کشور های متعددی را در راۀ رسیدن به آن کشور ببینم. اما نه تنها کشوری حاضر نیست مرا بپذیرد بلکه از کشوری که همین حالا زندگی میکنم، میخواهند اخراجم کنند.... اما حال تصمیم جدی دارم میدانید چیست ؟ تصمیم گرفته ام هر کشوری که مرا بپذیرد، در آنجا به تحصیل میپردازم تا فضانورد شوم و به مهتاب سفر کنم و دوباره به زمین بر نگردم.

21/06/2010
...سلطان محمود غیاثی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر