۱۳۹۱/۴/۲۲

عروسی ... طنز

عروسی

عروسی بچۀ پس کُرکی شیرآغا جان بود. شیرآغا جان همه بزرگان و ریش سفیدان قوم را جهت اخذ تصامیم لازمه در مورد تعیین محل عروسی، تعداد مهمانان و تهیۀ یگان وسایل ضروری برای رسم و رواج ها، سیالی و شریکی و هم چشمی ها، به گفتۀ خودش در غریب خانۀ شان دعوت نمود. اینجانب را نیز بخاطر سوابق خوب در مشوره دادن و لیست گرفتن و بگیر و نمان و شناخت یگان آدم های کاری و باری، نیز در این گرد هم آیی احضار کردند.
    مجلس با خوش آمدید گفتن شیرآغا جان آغاز شد. شیرآغا جان کتابچۀ یادداشت خود را از جیب واسکتش کشیده درمیدان گذاشت و بعد از پاک کردن عرق هایش با دستمال چارخانۀ که ده سر شانه هایش بود، گفت:
بیادر ها عروس خیل دیروز لیست خوده روان کدن و  تاریخ عروسی را با مشوره همدیگر یکماه بعد تعیین کدیم. دگه گپ ها خلاص است و از برکت دوستها و ستار جان، همه کار ها ره تمام کدیم فقط باید تعداد مردمه بسنجیم. تعداد نفر عروس خیل به گفتۀ خودشان با مراعات، دوازده صد نفر شده و هنوز ما اصلاً لیست خبری ره نوشته نکدیم.
شیرآغا جان روی خوده طرف مه دور داد و پرسان کد که: ستار جان ایقه هوتل کلان است که یک دو هزار نفر ره جای داشته باشه ... ؟ مه گفتم بلی شیرآغا جان زیاد هوتل ها است ... هر کس که ده دستش پیسه آمده هوتل جور کده ... از همی خاطر دلتان جمع باشه ... سالون مردانه و زنانه هم جداست ... !!!
    حسابی شروع شد و به شمول چند درجن اطفال، و همسایه ها، سیصد نفر خویش و قوم برآورد شد. ماند مردم بیگانه و دوست و آشنا ...
کاکای کلان داماد لیست خبری خود را که قبلاً آماده کرده بود در میدان گذاشت و اینجانب با صدای بلند به خواندن آن شروع نمودم :
وزیر صاحب استخراج پودر دی دی تی، با دو نفر یاور و بیست نفر بادیگارد و سه نفر دریور، بیست و پنج نفر ....
قوماندان صاحب شاه زور خان همرای افراد و دو تا بچه بی ر.....  بیست نفر. ساز دمبوره هم لازم است ...
نماینده صاحب مردم محل در شورا با دوست هایش پانزده نفر ...
وکیل صاحب گذر همرای منشی و مُهر می کده گر و عریضه نویس و دوست و آشنایش ده نفر ....
جناب بیغم باش صاحب، آمر حوزه امنیتی و افرادش ... سی نفر ...
رئیس صاحب بانکِ ( مفلسان جهان ) و شُرکایش هفده نفر ...
رئیس صاحب شرکت خط هوایی ( خونتان به گردن خودتان ) با کارکنانش یازده نفر ...
رئیس صاحب شفاخانۀ شخصی ( لاعلاج ) و داکتر ها و لابرتوارچی های پاکستانی اش هشت نفر ...
مُعین صاحب وزارت اریکین و پلتۀ اشتوپ در ولایات دور دست کشور با تیم میخانیک های احیا و آماده سازی جنراتور های مستعمل ایرانی شانزده نفر ..
پدر کلان داماد که همه اوره ماما صدا میکدن، کلاۀ قره قلی خود کشید و طرف بچۀ کلان خود سیل کد و گفت: همیس رفیقهایت؟
کاکای کلان داماد بدون اینکه به کنایۀ پدر خود پی ببره، با افتخار و افسوس گفت که هنوز چند تا از دوستهایم به دوبئی و دگه کشور ها برای تفریح رفتند اگر نی اونها ره هم خبر میکدم ....
برادر ها، کاکای های دیگر داماد و ماما ها و شوهر های خاله ها و عمه ها و یازنه های داماد، هم همگی لیست دوست و رفیق خود را دادند و گپ ده تقریباً پانزده صد نفر کشید ... که همۀ شان از همین قبیل اشخاص بودند و از همه زیادتر افراد و محافظین شان بود و وقتی با تعداد نفر عروس خیل و قوم و خویش جمعش کدیم جمله شد سه هزار نفر باید در این عروسی دعوت میشدند ....
ده دلم گفتم که ایقه پیسه از کجا میشه که ایطور یک عروسی مجلله برپا میکنن؟  ده پیسۀ ماموریت و دهقانی و ایطور کار های خورد و ریزه خو ممکن نیست ... ایی جهیز و جوره و طلا و فرش و ظرفه خو ده جایش بانین که سه هزار نفره ده هوتل خبر کدن قار خداست ... 
باز او بیادر ها و خواهر ها ، از برای خدا ! ایی عروسی اس یا لویه جرگه که ایقه نفر های حق و ناحقه خبر میکنن؟

سلطان محمود غیاثی
يکشنبه، 2012/07/08

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر