۱۳۹۳/۸/۱

تخفیف

شهر کوچک ما در پهلوی سایر دکان ها و مغازه ها، یک مغازۀ بزرگ هم داره که تمام مردم از همو مغازه اشیا و مواد مورد ضرورت خوده میخرند و اکثراً این مغازه برای جلب مشتریان بیشتر دست به ابتکارات و یا تخفیف در قیمت اشیا و مواد خوراکه میزنه و مردم نیز از وسایل خانه گرفته تا تحایف عروسی و سالگره را نیز از همین مغازه خریداری میکنند.
   یک شب به عروسی یک دوستم دعوت شدیم و به حد توان یک تحفه گک هم گرفتیم و رفتیم. عروسی به خوبی و خوشی تیر شد و دو هفته بعد برای خرید یگان سودای خاص افغانی که در مغازه ها به مشکل پیدا میشوند، به یکشنبه بازار رفتم، که بیشتر مردم موتر های خود را به شکل دکان های سیار میسازند و اشیا و مواد خوراکۀ دست داشتۀ خود را جهت فروش عرضه میکنند.
   به بازار رسیدم و ایسو برو و اوسو برو و یگان چیز ها ره بیع و بقواله میکدم که دیدم همان دوستی که دو هفته قبل در عروسی اش دعوت شده بودیم نیز مصروف فروش و صحبت با مشتریان است. وقتی دیدم که دگه مشتری نداره و بیکار اس به طرفش رفتم و با هم احوالپرسی کدیم و پرسانش کدم که سابق خو در این بازار کار نمیکدی چطور شد که یکی و یکدم به فکر کار و بار ده ایی بازار افتادی؟ بخیالم خرچ و مصارف خانه بعد از عروسی زیاد شده؟ هر دوی ما خنده کدیم و دوستم گفت: نی بیادر قصه از ایی قرار اس که همو روز های که عروسی ام بود همی مغازۀ کلان ده فروش اطو های خود تخفیف داده بود و ما که صد نفر را در عروسی خود خبر کده بودیم، به غیر از یک چند نفر، هر فامیل و شخص انفرادی با استفاده از تخفیف، یک اطو برای ما تحفه آورده بودند که 45 تا اطو شد و حالی آمدیم که همو اطو ها ره بفروشم .....

سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
‏پنجشنبه‏، 2014‏/10‏/23
خاطرۀ یکی از دوستان را با کمی پرداز و کش و گیر نوشته ام تا کمی بخندید و لذت ببرید.  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر