پائیز ز ره رسید و بهاران گذشت و رفت
همچون بهار عشق تو ای جان گذشت و رفت
دیگر روا مدار که کنم گریه روز و شب
هر چه نمودی بر سر من آن گذشت و رفت
با یک نگۀ مست چه کنی شاد دل مرا ؟
آن خنده ها از این لب خندان گذشت و رفت
اشکم روان بوَد ز جفایت چون آبشار
لیک در نظرت قطرۀ باران گذشت و رفت
روزم به شب رساندی و آهی ز دل نخاست
شب ها به زنده داری و گریان گذشت و رفت
نادم شدی ز کِردۀ خود آمدی ولی
افسوس که عمر «محمود» حیران گذشت و رفت
سلطان محمود غیاثی
1370/07/06 کابل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر