مأمور قاسم خان که آهسته، آهسته بطرف پیری میرفت و هنوز طفلی نداشت، با بیصبری در دهان دروازۀ زایشگاه، منتظر آمدن نرس و آوردن احوال طفل و همسرش بود. هر دفعۀ که دروازۀ بخش ولادی باز میشد، قاسم خان نیم خیز میشد و به دهان نرس چشم میدوخت .....
بالاخره نرس آمد و صدا زد: قاسم خان! قاسم خان اوچت از جای پرید و جواب داد: بلی صاحب مه هستم! نرس گفت: مبارک باشه بچه است.قاسم خان از خوشحالی نزدیک بود فریاد بزنه و گریه کنه. مریض داران دیگر هم برش مبارک، مبارک گفتند. قاسم خان دست در جیب کرد و یک نوت پنجاه افغانیگی ره کشید و شیرینی گویا به نرس داد. نرس گفت: قاسم خان! صحیح پیسه بتی! ایره ساجق بخرم؟ کم از کم پنجصد ... قاسم خان باز دست ده جیب کد و یک نوت پنجاه افغانیگی دگه ره هم به نرس داده گفت: اینه خواهر جان چیزی که خدا و اس دگه ...
صبح روز بعد قاسم خان همسر و پسرک نوزاد خود را از شفاخانه به خانه برد.خشوی قاسم خان که از چند روز پیش ده خانه تشریف آورده بود خوب تیاری گرفته بود. یعنی لیتی و چاوۀ فراوان تیار کده بود.بریز، بریز خویش و قوم شروع شد و هر کس ضمن تبریکی، می گفتند که شب شش را بخیر خوب کلان میگیرین دگه . پانزده سال بعد خدا برتان بچه داده ...
قاسم خان از یک سو خوش بود که صاحب اولاد شده بود و از طرف دگه وقتی خرچ شب شش را میسنجید کم کم چُرتی شده میرفت .....خوب قصه کوتاه که به گفته مردم ارمان دل خوده کشید و قرض و وام کده محفل شب شش را به ابتکار و پا فشاری خشوی محترمه برگذار کرد.
در روز محفل بعد از دایره زدن و پایکوبی زنان و رسم و رواج های مختلف و صرف نان، گپ سر نام ماندن نوزاد آمد، که چه نامی ره برش بانن. یکی نام های فلمی ره پیشنهاد میکرد و یکی نام های سابقه ره که به گفتۀ خشوی قاسم خان، از مُد روز افتاده بودند. ولی هیچ کس نمیتوانست قناعت قاسم خان و خشویشه حاصل کنه. البته قاسم خان را حتی نمیماندن که گپ بزنه.
قاسم خان میگفت که باید نامی باشه که در آینده، همی طفل از نام خود رنج نبره. ولی خشوی قاسم خان شله بود که همی درامه های هندی چه خوب نام های داره مثل ویر و انوراگ و بجاج و غیره که از کُلش کده مره همی نام ( ویر) بسیار خوشم میایه و باید هم نامشه ویر بانیم، چرا که خواهر خواندیم شاه پیری جان نام نواسی خوده " ایچا " مانده، ما چه کم هستیم؟ قاسم خان میگفت که " نام پدر خدا بیامرزم عبدالرحمن بود و مه نام ایی بچه ره به یادش گل رحمن میمانم که هم معنی داره و هم نام سنگین است و هم ده وزن و قافیه همرای قاسم خان جور میایه ".... تو بگو و مه بگو زیاد شد و نزدیک بود که بین قاسم خان و خشوی محترمیش خفگی بفته.
مگر انیسه جان خیاشنی قاسم خان که محصل سال آخر فاکولتۀ هنر و ادبیات بود مداخله کده همگی ره آرام ساخت و گفت: یک دقیقه صبر کنین! مه نامی یافتم که نی مادرم خفه شوه و نی قاسم جان یازنیم.همگی گفتند بلی ! انیسه جان که نام بانه، هم هنری خات بود و هم ادبی! دگه قابل جنجال نیست. خوب گفتند چی نام پیدا کدی؟انیسه جان با ناز و کرشمۀ همیشگی اش جواب داد: میگم ولی به یک شرط که همگی قبول کنین و غیر از ایی دگه نام نمانین. قاسم خان فکر کرد که خوب است حد اقل انیسه جان تحصیل کرده است و نامی خوبی ره خات ماند و موافقت کرد و خشویش هم راضی شد.
انیسه جان بعد از اینکه از همگی قول و تعهد گرفت نام طفلک را ( ویرگُل ) اعلام کرد، که به گفتۀ خودش، ترکیبی بود از نام های انتخابی قاسم خان و مادر جانش. مهمانان بدون اینکه به معنی نام فکر کنن، کف زدند و صدای مبارک، مبارک از هر سو بلند شد.... و قاسم خان ده سر سر خود میزد که ایی چه رقم نام است؟ اما انیسه جان چنین ادامه داد: ویرگُل نامیست که هم سابقۀ هنری دارد و هم ادبی، هم از جملۀ نام های قدیمی به حساب میره و هم نام جدید است. این اسم را چندین بار از زبان استاد ادبیات ما در فاکولته شنیدیم که یگان دفعه در وقت نوت دادن لکچر ها، ناخود آگاه به زبان میاره .... و فکر میکنم که او هم ایی نام ره بسیار خوش داره ...خشوی قاسم خان با رضایت خاطر، بیانیه و معلومات آفاقی دخترک فاکولته یی خود ره میشنید و دلش باغ، باغ میشد، ولی از دل قاسم خان خدا خبر بود .....
پایان
سلـ(محـ(غیاثی)ـمود)ـطان
2011/01/05
دهلی جدید، هندوستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر