۱۳۹۲/۹/۲۰

چیز ( تکیه کلام )

مه یک چیز (قصه) کنم برایتان که از چیز (خنده) چیز (گرده) درد شوین ولی تا چیز (قصه) را تا آخر نخوانده اید چیز (قهر)  نشوید :
یک رفیقم قصه کد که عمه اش عادت چیز گفتن داشت ...
یک روز برای خریدن سودا به بازار رفت و وقتی دوباره به خانه آمد به شوهر خود گفت: بر پدر ایی چیزه نالت ... همی که چیز خوده ده چیزم درون کد از بند چیزش محکم گرفتم و نماندمش که چیز کنه ...
شوهرش اعصاب اش خراب شد و فریاد زد : به لحاظ خدا ایی چیز گفتنته بان اصل قصه ره بکو !
گفت: یک کیسه بر پدر نالت دست خوده ده دستکولم درون کده بود که پیسه هایمه بزنه مگر مه از بند دست دستش محکم گرفتم و نماندمش که کیسه بری کنه ...
و شوهرش یک نفس راحـــــــــــــــت کشید .... و گفت:
خوب شد که بخیر چیز (تیر ) شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر