۱۳۹۱/۶/۳

درد دل یک گوسفند

درد دل یک گوسفند

بــــــــــــــــــــــــــــــع بــــــــــــــــع بـــــــع هی هی ... هر چه بع بع کدم کسی از دردم نفامید. بالاخره تصمیم گرفتم که نوشته کنم شاید کسی بخوانه ... ای کسانی که به درد دلم گوش میتین خوب بفامین که مه از اول گوسفند نبودم. هر چیزه میفامیدم، یگان دفعه از حقوقم دفاع میکدم. هر چیزی ره که به زور سرم تحمیل میکدن قبول نمیکدم. اعتراض میکدم، شکایت میکدم، حق خوده میخواستم. تا که یکی پیدا شد و یک جمله ره مثل راکت تنظیم های جهادی، فیر کد و رفت و این جمله تلک گردنم شد:
» از دیگران شکایت نکن، خودت را تغییر بده !!! «
در اول فکر میکدم چه خوب گپی گفته بخدا؛ راست میگه ولی تا جایی که عقل گوسفندی مه کار میکنه همی جمله هم خودش یک شکایت است ... یعنی گوسفند بچیم تو زیاد بع بع میکنی و از دیگران و کار های ناروایشان شکایت میکنی ... خودت را تغییر بته که چندان گوسفندی نیستی ... باید یک گوسفند خوب شوی. فقط بچری و هر چه که برایت دادن و نوشاندن بخوری و بنوشی و باز پشم هایته که باد کدن خیر است و شکایت هم نکنی ... اگه نی خوب گوسفند نیستی دگه آه ... بــــــــع ...
مه هم ده همو وقت ها اعتراض کدم و شکایت کدم که بسیار خوب ! بچشم ! گل گفتین ! مگر یک کمی شُل گفتین و یک بــــــــع گوسفندی خوب دور به دراز کدم ... گفتم: یک نفر رشوه میخوره، و مه نباید برایش رشوه بتم، آیا شکایت نکنم؟ پس کجایمه تغییر بتم که او آدم خوب شوه؟ اگر شکایت کنم پس مه آدم خراب هستم و حتماً کدام نقص در وجودم است ... پس رشوه خوردن کار خوب و رشوه خور آدم خوب است مه باید خوده تغییر بتم؟ بــــــــــــــــع .
ما گوسفنده هاره خو بانین، یگان تا اس که انسان های بیگناه ره کافر و ملحد و ایطور و اوطور گفته بطور شرعی به قتل میرسانه، و حتی اگر همی مه بیچارۀ که نه ده عقیدیش غرض دارم نه ده خوب و بدش کار دارم ده گیرش بیایم حتمی به بهانۀ ختم و خیرات و ذکات، مره هم خات کشت، کجایمه تغییر بتم که ایی آدم قتل نکنه؟ اگر آدم کشی هایشه افشا میکنم همی ره شکایت میگین؟ باید مه چپ باشم اگر نی مردم میگن که خرابی در وجود توست که ایی آدم قتل میکنه. عجب است! بـــــــــــــــــــــــــــع . یگان بع میکنم که یادتان نره که مه گوسفند شدیم ...
یک نفره ببینین که از پدر و پدر کلانش غیر از یک تسبیح و یک قوطی نسوار زنگ زده و یک پکول دگه چیزی برش میراث نمانده بود، مگر امروز از برکت چور و چپاول و دزدی صاحب چند تا بلند منزل شده که گردن گوسفندی مه خو از شرم بالا نمیشه که ببینم. مگم یگان تا ماستمالی کده میگه که قوماندان صاحب تجارت کده ؟ در سی سال جنگ در وطن از ولایت، ببخشین ولسوالی خود که حالی ولایت شده بیرون نشده بود و مصروف جنگ بود و هیچ اسناد و خط و توته کاغذی ره هم منحیث ثبوت تجارت خود پیش کده نمیتانه، زور ما هم برش نمیرسه که ایی اموال غیر قانونی ره از پیشش بگیریم، خی شکایت که نکنیم چه کنیم؟ کجای خوده تغییر بتیم که این آدم حق مردم را برش پس بته؟ باز هم میگم اگر شکایت کردن به این معنی است که مه آدم خوب نیستم و باید خوده تغییر بتم اشتباه است ... خوده تغییر بتم ، زیر پایش بیفتم ؟ آیا دلش برم خات سوخت ؟ .... بــــــــــــــــــــــع ... یک چیز که گفته میتانم ایست که قوماندان صاحب تجارت خاکه کده بود ... یعنی خاک خوده سر مردم فروخت. بـــــــــع بــــــــع ...
تاجر ما از کشور های همسایه دوای تقلبی میاره، وزارت صحت عامه بعد از گرفتن باج و خراج و جزیه بطور قانونی اجازه فروش ادویه جات تاریخ تیر شده و تقلبی را میته؛ خو اگر مه خبر میشم باید شکایت کنم یا خوده تغییر بتم؟ یا همرنگ آنها شوم؟ مثلی که گفتن: خواهی نشوی رسوا، همرنگ وزارت باش .. اه ببخشین جماعت ... کمی درس ها یادم رفته ... اینه  !!! او مردم به لحاظ خدا دلم کفید، زاریم ترقید کمی هوشیار شوین ... بــــــــــــــــــــــع ...
ملا امام مسجد سر دختر چهارده سالۀ مردم تجاوز میکنه و در حین ارتکاب جرم دستگیر میشه و باید مطابق همو شریعتی که خودش همیشه سر مردم بیچاره تطبیق کده، سنگسار شوه ... خو ایشه بهر صورت مه قاضی شریعت نیستم. مگر همی مه که شکایت نکنم و این شیطان صفتان را افشأ نکنم پس چه کنم؟ کجای خوده تغییر بتم که اینها اصلاح شوند؟ یا به زن ها و دختر های کشورم بگویم که گناه شما است که ده پای خود مسجد میرین؟
آیا ایی به این معنی است که هر کس هر کار میکنه بگذارینش و شکایت نکنین که آنها مقصر نیستند بلکه شما مقصر هستین و باید خوده تغییر بتین ... اینه عدالت .. اینه پیشنهاد ... دو تا بــــع اعتراضی پشت ده پشت با آواز بلند ... بــــع بـــــع ....
یک نفر کتابی ره تألیف میکنه و هزار رقم دروغ را به نام این و آن در آن جابجا میکنه، مقدمۀ اشرا از یک کتاب و شعرش اشرا از کتاب دیگر کاپی کده به نام خود جعل میکنه و داستان اشرا از یک نویسندۀ خارجی ترجمه کده و کمی به سلیقۀ خود و قریۀ خود شکل میته و اختراعات و کشفیات غیر انسانی خوده به زور سر چهار نفر بی عقل تطبیق میکنه که حتی  املا و انشأ اش هم درست نیست و چیزی نو هم نداره. وقتی شکایت میکنم که او بیادر این کتاب به درد نصاب تعلیمی امروز مکاتب ما نمیخوره ... میگن نقص در کتاب نیست خوده تغییر بتی ... او بیادر کجای خوده تغییر بتم؟ ده ایی کتاب نوشته است دو جمع دو مساوی میشه به چهار مرمی هاوان و بسیار چیز های بیهودۀ دگه ... آیندۀ اولاد وطن تباه میشه ... میگن نی باید اولاد وطن خود را تغییر بدهد. اینه دگه مه هم بالاخره تاب نیاوردم و آهسته، آهسته شروع کدم به شکایت نکردن و آرام شدن و فکر کردن و خوده تغییر دادن تا که بالاخره به گوسفندک بی دهان و بی زبان تبدیل شدم. صاحبم که به زبان دیگه گپ میزنه و مه کم کم از گپ هایش فهمیدم، میگفت که بخیر ده همی عید قربان کار مه جور میکنه ..... بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع .......  یک گپ دگام بزنم که ده دنیا اعتبار نیست ... مه خو گوسفند شدم و اینه جزایمه بخیر ده عید قربان میتن، مگم هوش کنین که شما گوسفند نشین که روزگار تان از مه بدتر میشه و شاید همی گپ مه یادتان بیایه که : بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع .... بع بع بع بع بع بـــــــــع ....

سلطان محمود غیاثی
جمعه، 2012/08/24

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر