۱۳۹۳/۲/۶

ظلم یا عدالت ؟

     بود نبود زیر آسمان کبود کشوری بود که مردمش سالها روی خوشی را ندیده بودند و اکثر اوقات خوشی های شان توسط همسایه ها و نوکر های داخلی شان خنثی میشد. بعد از سالها جنگ و جدال، جوانهای میهن و یک تعداد اشخاص فهمیده و دانستۀ آن کشور به ورزش و ورزشکاران توجه کردند و تیم ملی فوتبال این کشور را سر پای ایستاده کردند و هی بزن و بکن، آهسته، آهسته تیم فوتبال قوی شد و به مسابقه های بزرگ راه یافت و با وجود یگان سنگ اندازی ها و حق شانرا در داخل و خارج خوردن ها، بالاخره قهرمان شد و کپ و مدال و افتخارات زیادی را برای آن کشور به ارمغان آورد. مردم بعد از سالها غم و اندوه آنچنان خوش بودند که همه از شادی گریه میکردند و حتی کسانی که از یکدیگر خفه بودند به یکدیگر این پیروزی را تبریک میگفتند و بدون در نظر داشت ملیت و قومیت، یک دیگر را در آغوش میفشردند و آن طور کسی نبود که خوش نشده باشه و جشن نگرفته باشد.
    مگر یک تعداد وطن فروشان و نوکران بیگانه که همیشه مفاد خود را در بی اتفاقی و غم و جنگ و بدبختی مردم می دیدند، صدایشان آمیخته با چند لغت خارجی بلند شد که ”فوتبال حرام است“.
مگر اینبار مردم آرام ننشستند و از یخن این خائنین گرفتند و آنها را زده، زده به محکمه بردند تا ثابت کنند که چطور فوتبال حرام است؟
کی گفته که حرام است و به چه مناسبت حرام است؟ همانطوری که تا حال بسیاری چیز های حلال و حرام را نتوانسته اند ثابت کنند، این ادعا را نیز نتوانستند از روی منطق و عقل به اثبات برسانند. قاضی هم که دید اینها وطن فروش هستند و چنین چیزی هم در هیچ کتابی موجود نیست، و اگر هم باشد به ما مربوط نمیشه، ایشان را به چنین یک جزای عالی محکوم کرد:
     این اشخاصی که ادعا کرده اند فوتبال حرام است و نتوانستند این ادعای خود را به اثبات برسانند متهم به دروغگویی و شر و فساد و دشمن خوشی ملت شناخته میشوند و هر کدام شان مجبور و مکلف هستند تا یازده، یازده توپ فوتبال را بدون کمک و پمپ مخصوص آن، فقط با دهان خویش پمپ نمایند .... توپ های پف شده گی را بعد از وزن دقیق و معاینه توسط فدراسیون ملی فوتبال، به محکمه آورده نشان بدهند و شخص مذکور را آزاد نمایند ... در طول اقامت این اشخاص در زندان، برای پذیرائی هر چه خوبتر از ایشان توپ های پنچر جوش داده شود و یک روز در میان بالای ایشان خورانده شود و آزادی شخص بسته گی به زود پف کردن توپ های فوتبال دارد و بس.

پایان
سلطان محمود غیاثی
دوشنبه، 2013/09/16


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر