۱۳۹۱/۶/۵

دست سرما خورده


دست سرما خورده ...

گفت چنین درد دیدۀ میهن به من از روی قهر
تا به کی از درد و اندوۀ وطن من اُف کنم؟

پرسم از تو ای برادراین چنین از مصلحت
آب خود را وقت خوردن تا به کی پُف پُف کنم؟

ای که مانع میشوی صلح و ترقی را بدان
دست سرما خوردۀ خود را جانت کُف کنم

چون تجاوز میکنی بر دختران این وطن
مولوی باشی، ملا باشی به رویت تُف کنم

گفت «غیاثی» ببینم روزی خائین گشته ایی
ورد نفرین را ز سر تا پا به سویت چُف کنم

سلطان محمود غیاثی
‏يکشنبه‏، 2012‏/08‏/26
دهلی جدید، هندوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر