۱۳۹۱/۵/۲۵

آمد آوازی - طنز منظوم و منثور


آمد آوازی

خواب دیدم از سر کوه آمده مارشال شدم
صاحبِ چند خانه و دارایی و اقبال شدم
فارغ از رنج و مشقت بهر چند صد سال شدم
مالک یک منطقه نزدیک درمسال شدم

آمد آوازی به گوشم: کاش آدم میشدی
زین همه رسوایی و ذلت بیغم میشدی

خواب میدیدم که هر دم بینی ام میشد کلان
چون شکم فربه شده یک متر پیشرویم روان
این همه از پول ملت شد چنین ای عاقلان
شاد بودم، غرق عیش و نوش و مستی آنچنان

آمد آوازی که بینیِ تو چون شلغم شود
میرسد روزی که ملت از غمت بیغم شود

خواب میدیدم که فردا میشوم صدر وطن
دست به دست هم نهادیم ما و چند غدر وطن
میکشیم از ضرب و تقسیم آنهمه جزر وطن
مینهیم پا از سر پلوان بر بذر وطن

آمد آواز، کین چه کاری بود که باز کرده ای
در تقلب خیال آن بالونک گاز کرده ای؟

این سو و آنسو بدیدم تا شناسم آن صدا
میزند برهم تعیش مرا همچون گدا
میکند از بام تا شام بر سر من تا ندا
می بر آرد شکلکی از خویش و هم گاهی ادا

خواب دیدم آن صدا، آواز وجدان من است
هم گلویش سخت اندر هر دو دستان من است

میفشردم من گلویش را به زور بازوان
تا نمودم وجدان خویش را سخت ناتوان
پا گذاشتم بر سرش تا محو گردد، آن زمان
نی زمین در یاد من بود نی خدای آسمان

گفت وجدانم بدان گر تو نمیدانی کنون
“ إنا لله وإنا إليه راجعون ”

سخت خوردم یک تکانی و پریدم من ز خواب
شکر کردم ذات پاک رب را من با شتاب
کین همه خوابی که دیدم بود رویای کذاب
چون نمیخواهم، شوم در آتش دوزخ کباب
  
آمد آوازی ...

اما اینبار صدای مادرم بود که شورم میداد و میگفت او بچه چه گپ اس که ده خو جیغ میزنی؟
گفتم هیچ مادر جان خو دیدم که مارشال شدیم مگم خدا فضل کد ...
مادرم با امیدواری خاصی گفت: وی بچیم کاشکی ده بیداری مارشال میشدی ...

آمد آوازی که او برچوکی اش چسبیده است
مثل مار کفچه ای بر روی گنج خوابیده است
قبل از آنکه نیش مار کارت بسازد خواب کن
شال خود را گیر و فردا تعبیر این خواب کن

و آن صدای پدرم بود .....


سلطان محمود غیاثی
سه شنبه، 2012/05/29


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر