۱۳۹۱/۴/۲۲

معلم ... شعر


مُعلم

تقدیم به تمام استادان و معلمان زحمت کش جهان،
و استادانی که از صنف اول تا حال از آنها می آموزم.

ای مُعلم عارف و صاحب نظر
خاک پایت سرمۀ اهل هنر
زانکه از تو علم و فن آموخته ایم
مشعل دانش به تن افروخته ایم
هیچ کسی بی لطف تو کامل نشد
مولوی و حافظ و بیدل نشد
کودکی بودم نا پیموده راه
از تو دانستم فرق راه ز چاه
از الف خواندی برایم تا به یا
بی دریغ و مطلب و هم بی ریا
تا الفبا بر زبانم شد روان
کوشش بسیار بنمودی عیان
آن زمان دادی قلم بر دست من
راست مینمودی دستِ مستِ من
بعد، وقتی تا نوشتم آب و نان
گفتی بنویس آنکه دوست داری زجان
بعد نام حقِ رحمان و رحیم
من نوشتم میم و عین و لام و میم
دست بُردی و کشیدی بر سرم
ناز دادی و گرفتی در برم
گفتی آن لحظه جهان دادی به من
باغ هستی را نهان دادی به من
تا به شوق دل سوی مکتب روم
از پی تعلیم ، روز و شب روم
روز و شب ها، هفته و ماه ها و سال
میگذشتند از پی هم بی ملال
کودکی رفت و جوانی سر رسید
خواب طفلی از سرم یکدم پرید
چون نظر کردم به آن روی چو ماه
خسته می آمد به چشمم گاهگاه
وآنگهی دیدم که چند تاری سپید
بر سیاهی موی تو آمد پدید
یک لباست تا بدیدم دو نشد
در همه حال کس به فکر تو نشد
جامه ات از علم و دانش دوختی
شمع سان از بهر مایان سوختی
کس نمی پرسید از آن رنجت چه سود؟
حاصل بگشودن گنجت چه بود؟
بی تو بودیم ما درخت بی ثمر
با تو پیوستیم و گشتیم بارور
ای پسر قدر مُعلم دان همیش
احترامش کن تو بیش از پیش و بیش
از حقوقش هر چه گویم کمتر است
چون مقامش از همه کس برتر است
گر بگویی بهر او یک حرف زشت
خویشتن محروم بسازی از بهشت
چون به جای مادر است و یا پدر
هم ترا در کسب دانش راهبر
آنکه قدر زر بداند زرگر است
علم به نزد عاقلان به از زر است
زر زدستت زود و آسان میرود
همچو دودی کاه به آسمان میرود
لیک دانش را بدان پایان نیست
مایه ایست زو مایۀ حرمان نیست
پس بدان سر چشمۀ علم و هنر
جز معلم نیست ای جان پدر
من سر و جان را فدایش میکنم
تا حیات دارم دعایش میکنم
هر کجا باشد بگردد سر فراز
صد دو صد سال دیگر عمرش دراز
گفت »محمود« شعر خود در وصف تو
میزند صد بوسه ها بر دست تو

سلطان محمود غیاثی
30 /11/ 2008 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر