جام غم
هر روز و صبح و شام غم، در دست بگیرم جام غم
دیگر میازارم که من، افتاده ام در دام غم
گشتم اسیر و رام عشق، بر دل نوشتم نام عشق
افسوس به شهر گشتم زعشق، بد نام غم بد نام غم
حالا که مجنونت شدم، آگه ز افسونت شدم
آشفته دلخونت شدم، دادی به من پیغام غم
جانا شنو فریاد دل، یا دل بده یا دادِ دل
کز تو شده »محمود« و دل، رسوای خاص و عام غم
سلطان محمود غیاثی
1998/10/07
راولپندی ، پاکستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر