۱۳۹۲/۹/۱۷
آزادی
در یکی از هوتل ها برنامه داشتیم و بعد از اعلام صرف طعام رفتیم به اطاق مخصوص هنرمندان و مه کتابچه های آهنگ ها و موبائیل های خود را نزد بچه های گروپ ماندم و خودم به دست شویی رفتم ... وقتی میخواستم از تشناب بیرون شوم دیدم که دستگیر دروازه که باید چرخانده شود و قفل آنرا باز کند اصلاً وجود ندارد ... هیچ کسی هم رفت و آمد نمیکند چون همه مصروف صرف طعام شده اند و موبائیل هایم هم در سر میز مانده بود و من در تشناب زندانی شدم ... چند لحظه منتظر ماندم و شنیدم که صدای پایی آمد ... صدا کردم که او بیادر همی دروازه ره خو واز کو ... بک بچه آمد و دروازه را باز کرد و به طرفم یک رقم عجیب و غریب دید و فکر کرد که من نمی فهمم دروازه چه رقم باز میشود و گفت : اینه سیل کو یاد بگیر ... ایی دستگیر را به اینطریق بگیر و به این طرف بچرخان و این دکمه را فشار بده قفل میشود و اینطرف باز میشود ... به طرفش دیدم و گفتم بسیار خوب تو یک دفعه ده تشناب داخل شو ... وقتی داخل شد دروازه را بستم و خودم رفتم ... بعد از صرف طعام وقتی موسیقی را شروع کردیم همی بچه ره دیدم که سر هر میز میره و دقیق به طرف مردم نگاه میکنه ... یعنی مره میپالید ... ولی چون مایکروفون در پیشروی ام قرار داشت و کرتی ام را نیز کشیده بودم متوجه نشد ... ولی تقریباً 15 دقیقه به طرف من و استیژ ما می دید تا بیاد بیاورد که آیا همان شخص من بودم یا نه ؟ ولی خدا میداند که کی ایی بیچاره ره از تشناب آزاد کرده بود... نان خورد یا نه ... به خدا معلوم ...
2. خداوند همه ما را از شر مردم آزاران نگاه کند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر