۱۳۹۱/۴/۲۲

حکایت


حکایت

در کتاب خطی الکابینة الوظایف فی الحکایتة الکوایف بنوشتندی که در پایتخت افغانستان باستان که کابلش می خواندندی، وزارت خانه های بودندی و کسانی در آن کار میکردندی که مردان صبح تا دیگر سخنرانی و زنان بافت میکردندی.
    از وظایف خبر شان نبودندی و در هر کار به مه چی میگفتندی و کار مراجعین را تال میدادندی و از کسی که رشوه میگرفتندی کارش را عاجل میکردندی و آنانیکه پول نداشتندی حیران می ماندندی.
      از قضا در آن دیار انتخابات بشدی و کابینۀ جدید روی کار آمدی و کار را به اهل کار بسپردندی و عرصه را بر راشیان تنگ بساختندی و هر یکی را مسئولیتی بدادندی و از او سوال می کردندی.
      عوام الناس هوشیار بشدندی و از مسئولین کار می خواستندی و اهل امور بر عوام الناس دل می سوختاندندی و حقوق ایشان را میدادندی. مثال آوردندی که: بی خانه را خانه و خانه دار را برق و برق دار را آب و آب دار را نان و نان دار را لباس و لباس دار را پول بدادندی.
      سرک ها را قیر، ویرانه ها را تعمیر، جویچه ها را تطهیر و معادن را تسخیر بکردندی. پولیس ترافیک دریوران را آزار، احزاب سیاسی بیهوده شعار، زورمندان ضعفا را قچار و ژورنالیستان غلط اخبار ندادندی.
      مریضان شفاخانه، دیوانگان دیوانه خانه، وزیران وزارت خانه، دوا خوران دواخانه و کتاب خوانان کتابخانه داشتندی.
      غریبان موبایل، بیسوادان فضایل، چوکیداران میزائیل، بی مسئولیت ها مسائل، پیاده های دفتر موتر سایکل، معیوبین ترای سایکل و مزدوران موتر زیل داشتندی.
      فابریکه ها چالان، همه چیز ارزان، عوام الناس خندان، مفسدین گریان، راشیان حیران، خائنین به زندان و از هر کی و هر چیز پرسان و جویان میشدی.      
     آمرین حوزه ها بیدار، اردوی ملی هوشیار، شب و روز به خدمت تیار، مانع از کشت کوکنار، قاچاق بران گرفتار، قاتلین بر چوبۀ دار، مردم از ترس دزد بی خار و از جنگ و نفاق بیزار و از امن و امان برخوردار بودندی.
     اما نویسندۀ این حکایت را به جرم دروغ گویی مجرم بپنداشتندی و به سزای اعدام محکوم بنمودندی و به دار بیاویختندی تا دیگران عبرت بگیرندی تا دیگر چتیات نبشته نکنندی.

سلطان محمود غیاثی
یازدهم جدی 1383 کابل ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر