۱۳۹۱/۴/۲۲

قرن نامه ... طنز

قرن نامه 


هنوز طفلی بیش نبودم که با روزنامه ها و مجلات مختلفی که پدر و برادرم میخواندند و مشترک بودند آشنایی پیدا کردم. این روزنامه ها و مجلات بطور منظم و غیر منظم به آدرس ما میرسید و نظر به تشویق خانواده، من هم عادت کردم که این روزنامه ها و مجلات را بخوانم. حتی بوی روزنامه ها از هر بوی دیگر برایم مطبوع تر بود. همیشه آرزو میکردم روزنامۀ را شخصاً خودم آماده و به چاپ برسانم. با گذشت زمان این آرزو به شوق و جنون مبدل گشت و بالاخره تصمیم گرفتم به تأسیس یک روزنامه و با خود گفتم که اولتر از همه باید اخبار دست اول و تازه را بدست بیاورم و نزد خود داشته باشم تا در روزنامه از آنها استفاده کنم. از این خاطر شروع کردم به پرس و جو برای اخبار تازه، ولی از هر کی میپرسیدم چی خبر نو است؟ همه میگفتند خیر و خیریتی است هیچ کدام گپ نو نیست. بعد از تلاش یک هفته یی آهسته آهسته عصبانی شدم که پس این روزنامه نویس های دیگر دروغ مینویسند که هفت هشت صفحۀ کلان را پر میسازند و هر روز خبر های تازه از گوشه و کنار جهان را به نشر میرسانند؟ پس من چرا نمیتوانم اخبار تازه بدست بیاورم؟ ولی خود را تسلی میدادم که ژورنالیست های زیادی با روزنامه های مشهور همکاری دارند و برایشان خبر تهیه میکنند. رفیق هایم هم که از تا و بالا دویدن های مه با خبر بودند همیشه سوال میکردند و کنایه میگفتند: " او بچه چطور شد روزنامیت؟ اگر ده روز چاپ نمیشه خیر است شب نامه بساز که از طرف شب بخوانیم و.... از این قبیل حرف ها. خوب گفتم اگر روزنامه نمیشود حد اقل هفته نامۀ را تهیه کنم که از خجالتی رفیق ها برایم ولی دیدم که تا من مضامین و اخبار تازه را جمع آوری میکردم مجلات و روزنامه های دیگر آنرا خوبتر و زودتر به نشر میرساندند. این هم نشد گفتم خیر است فرق نمیکنه باید ماهنامه بسازم و در هر ماه یکبار به چاپ برسانم ولی هر مضمونی را میخواستم در ماهنامه بگنجانم یا در مجلات دیگر به چاپ رسیده بودند و یا تکراری و بیمزه بودند. گفتم نی ! بزرگ های ما گفته اند که صد زدن زرگر یک زدن آهنگر، ماهنامه چیست؟ سال یکبار چاپ میکنم و سالنامه میسازم با مضامین نو و تازه که مردم بخوانند و آفرین بگویند. تمام مضمون های را که برای روزنامه، هفته نامه و ماهنامه جمع آوری کرده بودم یکجا کردم و گفتم در سال نو بخیر همه این ها را بنام سالنامه نشر میکنم. به یکی از چاپخانه ها مراجعه کردم ولی آنها گفتند که ما نمیتوانیم بدون اجازۀ رسمی هر نوع روزنامه و مجلات را به چاپ برسانیم. ناچار جهت ثبت نام و رسمی ساختن سالنامه بدفتر مربوطه مراجعه کردم. مدیر ثبت نام سوال کرد:" مدیر مسئول این سالنامه کیست؟" گفتم خودم. - هیأت تحریر؟ گفتم خودم. ناشر؟ گفتم خودم. گفت هدف سالنامۀ تان چیست؟ گفتم پسان معلوم میشه. گفت: بیادر گل این سالنامیتان سیاسی است؟ هنری است؟ فرهنگی است؟ چیست؟ گفتم همگیش است هنوز خبری ره فراموش کردین. چپ چپ به طرفم نگاه کرد و گفت: نمونۀ قلمی از شمارۀ اول آنرا با خود دارید؟ گفتم بلی و با عجله تمام کاغذ های ره که با خون جگر نوشته بودم بدستش دادم. همه را با درخواست بنده یکجا نمود و گفت: پانزده روز بعد خبر بگیرین. باید همۀ این مضامین خوانده شوند و هیأت اداره دربارۀ آنها نظر موافق خود را بدهند. گفتم خوب است میایم و تقریباً چند ماه دویدم ولی از هیأت خبری نشد و حالی هر سال چند دفعه میرم و خبر میگیرم که چه وقت اجازۀ نشر سالنامه را بدست میاورم. رفیق هایم هم گپ نو یاد گرفتن که همیشه میگن چی کدی سالنامه ره؟ نی که ده قرن نو قرن نامه چاپ میکنی؟ راست بگویم ارمان سالنامه هم مثل سالدانه ده دلم ماند ولی یک کار کدم که تمام این خاطرات خود و یگان گپ های را که در اینجه گفته نتانستم، در وصیت نامه ام نوشتم که بعد از (خدای نخواسته) مرگم به چاپ برسانند و نواسه ها و کواسه هایم نگوین که بابه کلان ما یک شخص عادی بود؛ بلکه این را هم نوشتیم که هر کس میخواهد روزنامه و ماهنامه و غیره بسازه اول وصیت نامه مره بخوانه باز اقدام کنه.          

 پایان

نوشتۀ سلطان محمود غیاثی
2011 هندوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر