۱۳۹۲/۹/۲۰

فکاهیات خنده دار و بی خنده

فکاهیات نوشته به قلم اینجانب ... 
شامپو
شامپو را باید به زبان دری و پشتو چنین بنویسند: « شامپوه.» زیرا اگر شامپو های بدل و پر از مواد کیمیاوی را از نگاه املایی و زبانی تغییر بتیم و تجزیه کنیم چنین لغاتی به دست می آید: شام + پو و با اضافه کردن یک « ه » به پو، تبدیل میشود به پوه که در زبان پشتو به معنی دانش و دانستن است تبدیل میشود و شام در زبان دری ساعاتی قبل از شب را میگویند.  تفسیر آن در زیر ذره بین مخلص تان چنین است: وقتی صبح بیدار میشویم حتماً حمام میکنیم و با شامپو مو های خود را میشویم وقتی شامپو بدل و کم اصل باشد در همان صبح نمی فهمیم... ولی شامپو تا شام بر موی های ما اثر بد نموده به مرور زمان ما را کل میسازد و ما شام پوه میشیم یعنی شام میفهمیم که چه خاکی را به سر کرده ایم ....
تحقیق و تجسس: سلطان محمود غیاثی
عضو انجمن کاکل داران بی شامپو ....
20 / 08 /01

********************

مدیر یک شرکت در جشن سالگرد موسسه در جریان بیانیۀ خود گفت: ما نباید با این دست آورد های خود مغرور شویم و یک شعر گفت:
 در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی؟
رئیس طرفش چپ چپ دید. مدیر گفت:  بگرد بگرد رئیس صاحب شما ره نگفتم.

********************

کدام نفر از تابلیت که صدای گوز را بلند میکند خورده بود دوباره نزد داکتر رفت و گفت داکتر صاحب یک تابلیت دگه بتی که کمی صدایش پخش شود ... داکتر گفت چرا ؟
 گفت: به خاطری که هر وقت که گوز میزنم همسایه ها میگن اونه بخدا باز ده کدام جای انتحاری شد ...

********************

از یک دیوانه پرسان کردند که اگر دیوانه نمیشدی چه کاره میبودی؟
گفت: همی گپ خو مره دیوانه کد ...

********************

شکم یک زن پندیده بود ... عروس اش به اداره هوا شناسی زنگ زد که اگر ده پیشگویی هوا میفامین بگوئین که هوای خشویم کی میره؟

********************

از شخصی پرسیدند نظر شما در مورد پیپسی کولا و کوکاکولا چیست؟ 
گفت: پیپسی کولا و کوکاکولا بدون شک برادران دراکولا، خون آشام مشهور میباشند که نویسنده کتاب دراکولا فراموش کرده بود از آنها نام ببرد.

********************

از دفتر خاطرات یک داماد: 26 جولای 2013  ... در اثر یک سانحۀ هوایی، دیروز خشویم صحیح و سالم به خانه ما رسید.
Saturday, July 27, 2013
********************

در روز سالگرۀ یک نفر، دوستهایش ازش سوال کردند که سالهای گذشته ره خو خیر است، همی پارسال چطور تیر شد ...
نفر بعد از یک آهی عمیق گفت : هیچ ولا یکسال دیگر هم مثل سالهای گذشته عبث تیر شد.
Monday, July 29, 2013

********************

از یک نفر شکایت کردند که چرا مانند همه در ماه رمضان روزه نمیگیری؟ 
پرسید تنها روزۀ نان و آب؟ گفتند: نه روزۀ چشم، زبان، وغیره. گفت: من از خود اصولی دارم دیگران صرف در ماه رمضان اینکار را میکنند من در یازده ماه باقیمانده ...
Thursday, August 01, 2013

********************

یک نفر نو نطاق شده بود بخاطری که نو آوری کده باشه با تقلید از رادیوی بی بی سی که میگه : اینجا لندن است رادیوی بی بی سی، ساعت هفت و سی دقیقه به وقت گرینویج لندن ... در سرویس خبری ساعت دوی بعد از ظهر چنین گفت:
اینجا کابل است رادیوی افغانستان، ساعت هشت و نیم صبح به وقت ساعت برج پل محمود خان ....

********************

مهمان در وقت صرف نان از صاحب خانه پرسید :
اگر شوربا نمک نداشته باشه ، شما به شوروای بی نمک چه میگین؟
صاحب خانه گفت : شیرین وا ...

********************

یکنفر دید که بیادرش یک فکاهی خراب را در صفحه فیسبوک خود نشر میکنه .. گفت نکو او بچه کسی نمیخوانه ... مگر او نفر فکاهی را نشر کد و نیم ساعت بعد به بیادر خود گفت ... اینه گفتی کسی نمیخوانه ... ده نفر کامنت نوشته کده اند ... یک نفر گفته مه همرایت میفامم و نهُ نفر دیگه دو زده اند ...

********************

یک نفر زمزمه میکد: مره از عاشقی بس ، عاشقی بس ، مره از عاشقی بس ....
دوستش گفت : برو بچیم کدام کاره تا حالی صحیح کدی که عاشقی ره تمام کنی ..

********************

از یکی پرسان کردند که اگر گوره خر و زرافه با هم وصلت کنند چوچۀ شان را چه یاد میکنند ؟ گفت : گورافه ...

********************

نزد داکتر رفتم و گفتم علاج درد بیدرمان دل چیست؟
گفت : بچیم مه هم در این شفاخانه نو آمدیم بسیاری از شعبه ها ره بلد نیستم ...

********************

از یک نفر پرسان کردند که چه کاره هستی ؟ گفت معاون قصاب . گفتند : ایی دگه کدام کار است ؟ گفت : وی وقتی قصاب گوسفنده میکشه مه پای های گوسفند را محکم میگیرم  که نگریزه ... و وقتی تفتیش میایه قصاب میگریزه باز پای مره محکم میگیرن ...

********************

خبرنگار از یک افغان پرسان کد که در کدام کشور و در کجا افغان نیست ؟
افغان گفت: یک جنتــــه ذمه زده نمیتانم دگه ده هر کشور افغان ها ره پیدا کده میتانی ...

********************

گفتار بزرگان ... میگن در عقب هر مرد موفق دست یک زن میباشد و در عقب مرگ هر خشو دست یک داماد یا یک عروس ...

********************

یکنفر تلویزیون سیاه و سفید داشت به دوست خود گفت چه چاره کنم که تلویزیونم رنگه شوه؟ دوستش بعد از تفکر عمیق گفت : برو سر بام بالا شو و آنتن تانه رنگ کو ...

********************

دو موتر به شدت و تیزی با هم تصادم نمودند. دریور موتر اولی که خانم اش فوت کده بود فریاد میزد: شیرینگل جان! و از دریور دومی که دو زن داشت هر دو زنش فوت کده بود، گریه کنان یک دفعه میگفت شیرینگل جان و یک دفعه میگفت سکینه جان! و در حالیکه گریه میکد به دریور اولی گفت: به خدا اگه بانمت. مه که تاوان همه چیز ها ره نگیرم ماندن والایت نیستم. دریور اولی گفت: او بیادر خو از مه هم خانمم فوت کرده. دریور دومی گریه کده گفت : شیرینگل به شیرینگل خلاص ... مگم تاوان سکینه ره ازت گرفتنی هستم ....
شنبه، 2013/04/27

********************

بدبختانه ....
یک بچه گک از پدر خود پرسان کد که: پدر جان خودت و مادرم چه رقم با هم آشنا شدین؟
پدر : بچیم ما در یک صنف درس میخواندیم و عاشق شدیم. معلم که میگفت در کتابچه های تان نام خداوند را نوشته کنین مه نام مادرته نوشته میکدم و وقتی معلم مره همرای چوب لت میکد چاپ های چوب ده دست مادرت پیدا میشد.
بچه : پدر جان ایی خو قصۀ فلم لیلی مجنون است .
پدر : بلی بچیم مگر آخرش فرق داره !
بچه : چطور پدر جان ؟
پدر با حسرت: هی !!! اینه بچیم .... لیلی و مجنون به هم نرسیده مُردند ، ولی مه و مادرت بدبختانه که عروسی کدیم ...
03 سپتمبر 2013

********************

یک داماد دید که ده کوچۀ خشویش یک تعویذ نویس اس. رفت که خشوی خوده یگان تعویذ و جادو و جنل و دنبه داغ کنه. به تعویذ نویس گفت : یک تعویذ بته که خشویم زیر دست مه شوه ...
ملا پرسید نام خشویت چیست ؟ داماد گفت : بی بی شاه پیری.
ملا گفت: او هو تو داماد بی بی شاه پیری بنت بی بی شاه صنم هستی ؟... بچه گفت بلی ... ملا صاحب ...
ملا گفت: برو بچیم بان ماره . تعویذ مه سر خشویت کار نمیکنه ...
داماد گفت : چرا ملا صاحب ؟
ملای تعویذ نویس گفت : اگر کار میکد حالی مه خسرت میبودم نی شاه دولا خان ...

30/08/2013

********************
واکسین ...
بعضی اوقات دیگران از فکاهی های که میگویم و یا مینویسم از خنده گرده درد میشوند و یا حد اقل از روی زمانه خنده میکنند ...
امروز وقتی برای خانمم یک فکاهی گفتم و خواستم وی را بخندانم فقط سر خود را شور داد و هیچ نگفت.
یکدم فکر کردم شاید واکسین ضد فکاهی کرده باشد ...
يکشنبه، 2013/09/08

********************

از یک نفر پرسان کده بودند که از زبانها کدام زبان خوشت میایه؟
گفت : زبان گوسفند ...

********************

در وقت های سابق که ریموت کنترول تلویزیون هنوز اختراع نشده بود، یک نفر تلویزیون خرید وقتی کارتن را باز کرد اول آنتن سر بامی اش را که از کارتن کشید گفت: او ولا اینه چه خوب کوتبندی داره. مگر وقتی کتاب راهنمای تلویزیون دید و آنرا گرفته برد و به دکاندار پس داد گفت: بگیر بیادر که کتاب کدام انجنیر تلویزیون سازی خارجی ده کارتن یادش رفته. همی ره از خیر سرت پس روان کو برایش که ده امتحان های چار و نیم ماه ناکام نمانه ...
دکاندار گفت: بیادر ایی کتاب از کسی نیست. کتاب تلویزیون است. نفر سوال کرد که:  تلویزیون هم کتاب داره؟ دوکاندار گفت: بلی، بلی. 
نفر گفت: لاحول ولا ! تلویزیون خو پیغمبر نیست که کتاب داشته باشه ...؟

********************

معلم از شاگرد پرسید: فرق بین واقعیت و حقیقت چیست؟ شاگرد گفت: استاد بسیار فرق دارند. معلم گفت: مثلاً ؟

شاگرد گفت: واقعیت را اینطور »واقعیت «می نویسند و حقیقت را اینطور «حقیقت» می نویسند و این نشان میدهد که از همدیگر خیلی ها فرق دارند ...

********************

عدالت خداوندی ....
 یک نفر فوت میکنه و دفنش میکنن و ده سوال و جواب قبر هم ناکام میمانه ولی امر میشه و میگن ببرینش به جنت. فرشته ها حیران میمانند و میگن خداوندا ایی آدم هیچ چیز از دین نمی فامید چطور ایی ره جنت ببریم؟ صدا آمد... مه میفامم! زیاد سوال و جواب نکنین ... ایی بیچاره بیست سال ده یک خانه همرای خشوی خود زندگی کرد که کم از دوزخ نبود.
03/08/2013

********************

سه خواهش !!!
یک نفر در صحرا یک چراغ جادویی یافت. همی که به چراغ دست زد دیو برآمد و گفت: صاحب فقط سه خواهشت را برآورده ساخته میتوانم.
نفر گفت: خشویمه بکُش . دیو گفت: بچشم صاحب ، خواهش دومت را بگو ! نفر گفت: خشویمه بکُش. دیو گفت: بچشم صاحب، خواهش سومت را بگو ! نفر گفت: خشویمه بکُش . دیو گفت: بچشم صاحب! یک دفعه دیو متوجه شد و گفت: صاحب، چرا هر سه خواهشت را یک چیز گفتی؟ خو میتانستی ده دو خواهش دیگرت یگان چیزی دگه بخواهی . نفر گفت: برو دیو بچیم تو چه از دل مه خبر داری؟
مه سه زن دارم .!!! ...
03/08/2013
********************

معلم دری گفت اگر در مورد شعر کدام سوالی دارید میتوانید پرسان کنید: شاگرد: استاد آیا میفامین که شعر» جانانه گکم قدت به گل میمانه « از کیست؟ معلم دری گفت : نی بچیم از کیست؟
شاگرد : استاد مه هم نمیفامم ... و یک بیادرم که در میمنه عسکر است او هم نمیفامه ....

********************

یکنفر در بین مردم دوست قدیمی خوده در وضو خانه مسجد دید که وضو میگیرد ولی نه بطور درست و شرعی و بعد از ختم نماز پیدایش کد و از اش پرسان کد که در طول این سالها کجا بودی و چه میکدی؟ دوستش بعد از حکایت کار و بار گفت: شکر خدا شش دفعه حج رفتم ... و چهار دفعه هم عُمره رفتم حالی دگه نمیفامم که چه کنم و کجا بروم ؟
رفیق اش با خونسردی گفت: از ایی به بعد ده مسجد پیش خانیتان برو که ملا صاحب طریقۀ صحیح وضو ره برایت یاد بته .

********************

« در جوانی به خود میگفتم »
که خدا میداند ده پیری چه خات شوی؟
« فصل پیری رسید و دانستم »
که ده همو جوانی هم چندان چیزی نبودی!

********************

معلم :  نام خائینین به وطن را در کجا مینویسند؟
شاگرد : صاحب در تاریخ سیاه ...  معلم : تاریخ سیاه را تعریف کن ... شاگرد : تاریخ سیاه یعنی تا کسی ریخ نزند و مرداری نکند نامش را در کتاب تاریخ سیاه نوشته نمیکنند.

********************
معلم: اولین زبان دنیا کدام زبان بود؟ شاگرد: صاحب زبان دری بود. معلم : به چه دلیل؟ شاگرد: صاحب وقتی حضرت آدم از بهشت به زمین افتاد گفت: « اخ »  و اخ یک لغت دری میباشد که ما در وقت افتادن و افگار شدن میگوئیم.

********************

معلم از شاگرد : جنگ روانی چه نوع جنگی را میگویند؟
شاگرد: صاحب یعنی وقتی که در راه روان هستی جنگ کنی.
سه شنبه، 2013/08/20

********************

مردی از دوست خود پرسید: یگانه آرزویت چیست؟
 دوستش گفت : وقتی دختر ها به خاطر بی شوهری مظاهره کنند، مظاهرۀ شان به خشونت کشانده شود و ما خلاص گیر باشیم ...

********************

پدر به پسر جوانش: او بچه ایی ریشت چرا ایطور است؟ از کدام ماشین ریش استفاده میکنی؟
 پسر: آغا جان استایل است. پدر: او بچه صد دفعه نگفتمت که
 از همی ماشین ریش استایل نخر که صحیح کار نمیته !!!

********************

پدر از پسر پرسان کد که اگر در دنیا گاو نمی بود چه گپ میشد؟
پسر گفت : هیچ . حالی شما مره گوساله نمی گفتین.

********************

دو تا همصنفی ها با هم بر نوشتن گهُ دعوا داشتند:
اولی میگفت که گهُ به گاف و واو نوشته میشود و دومی میگفت که نی گهُ به گاف هـ دمبک و پیش نوشته میشه ... گپ کلان میشه و ایی میگه مه درست میگم او میگه نی مه درست میگم تا که معلم آمد وقتی از معلم پرسیدند معلم گفت شاگرد دومی درست میگوید.
شاگرد دومی روی خود را بطرف اولی دور داد و گفت: خوردی؟

********************

مریض به داکتر دندان گفت :
داکتر صاحب هر وقت سیب را چک میزنم بیره هایم خون میشوند.
داکتر با خونسردی گفت : فرق نمیکنه از این به بعد کوشش کن که آدم واری سیب را با کارد توته کنی و بخوری ...

********************

یک فکاهی کاغذ پیچ
.
.
.
باشین که ده دور ایی فکاهی ایقه کاغذ پیچ داده اند که حالی باز نمیشه که برایتان بگویمش.

********************

شُله را چگونه باید نوشت ؟
بچه گک از پدر خود پرسید آغا جان همی شُلۀ که یگان دفعه مادرم پخته میکنه ، چی رقم نوشته میشه ؟
پدر جواب داد :
اگر نرم و مزه دار بود : شُله .
اگر زیاد داغ بود : شعله .
اگر سخت بود : شَله .
اگر تند بود : شهله .
اگر شور بود : شلهه
اگر سوختگی بود : شولهه
اگر خام مانده بود : شوهله .
اگر بی مزه بود : شهوله، نوشته میشه.
مگر بچیم برو تیر شو از همی کار هیچ وقت موفق نخات شدی که شُله نوشته کنی. مه بیست سال اس که چُرت میزنم که شُله ای که مادرت پخته میکنه چه رقم نوشته میشه ؟؟؟
27/08/2013
********************

خود ایی نوشته یک فکاهی است:
 یک نفر در فیسبوک نوشته کده بود:
بدینوسیله از تمام دوستانی عزیزی که فیس بوک ندارند و سالگره ام را از طریق اسکایپ و تلیفون و ایمیل تبریکی گفته اند تشکر میکنم .
خداوند تمام هوشیار ها ره بیامرزه .

********************

خبرنگار از شخصی که موی نداشت و کل شده بود پرسید:
ببخشین میتانین بگوئین علت کل شدن تان چی بوده؟
نفر بعد از یک لحظه تفکر گفت:
به خودت هیچ غرض نیست.
شنبه، 2013/08/03       

********************

یک نفر در یک باغ قدم میزد و با خود زمزمه میکد :
دو سه روز اس که بویی گل نمیایه ...
از پشت سرش یک صدا آمد : حتماً بینی ات بند است ... نمیفامی ...

********************

یک زن جوان سر قبر شوهر خدا بیامرز خود رفت و گفت : اینه عزیزم تا حالی به نامت وفا دار شیشتیم. یک دفعه یک آواز برآمد: دروغ نگو ... مه او روز همرای یک نفر ده هوتل دیدمت، هنوز پیسۀ نان را تو دادی ... زن گفت : وی تا حالی تعقیبم میکنی ؟ ایی چه رقم مردن است ؟ صدا آمد: خی چه فکر میکنی که مه بیخبر هستم ... ؟ تو باش مه بیایم باز همرایت کار دارم ...  زن که وارخطا شده بود فرار کد هنوز چند قدم ندویده بود که متوجه شد یک نفر ده تلفون صحبت میکنه ... اگر تا صبا پیسۀ قرضی ره ناوردی وابحالت .... باز مه میفامم همرایت ...

********************

ده سابق ها مرض شکر در بین مردم ما به نام مرض قند مشهور بود. یک نفر در هر جای میشنید که فلانی نفر را مرض قند گرفته ... یکی میگفت بچه مامایمه مرض قند گرفته ... دگه میگفت که خشوی خدا بیامرزمه مرض قند کُشت و .... ایی نفر که نمیفهمید مرض قند چیست به یکی از خویشاوند های شان که قند آغا نام داشت و تصادفاً در یک مهمانی بهم سر خورده بودند گفت : قند بچیم نزدیک مه نشینی که بسیار مرض خطرناک داری مره هم نگیره ...
هر کسه ببینی میگه مره مرض قند گرفته ... تره چه بلا زده ... ؟

********************

دو تا دوست حمام رفتند و یکی شان فراموش کرده بود با خود شامپو ببرد ... دوستش برایش شامپوی خود را داد. وقتی شامپو را به سر و موی خود زد به دوست خود گفت ... او بچه ایی چه رقم شامپو است که ده رویم زدم چشم هایم خیره شده و همه جایه قف پر میبینه ولی سوخت نمیکنه ... رفیقش برایش گفت : بیادر عینک هایته بکش ... تا حالی کسی ره دیدی که همرای عینک حمام کنه ؟

********************

یک پدر آزار و مادر آزار و مردم آزار خواب دید و رفت پیش ملا که خوابشه تعبیر کنه. گفت ملا صاحب خو دیدم که سر خر سوار هستم که یک شیر ده دم رویم آمد و به زبان خود ما گفت که از سر خر پائین شو ... و مه هم از ترس پائین شدم و شیر خر را گرفت و تکه تکه کد و خورد ... ولی مره هیچ چیزی نگفت ... ملا صاحب خواب را چنین تعبیر کرد: ای صاحب خواب بدان که شیر با این عمل خود به تو فهماند که تو از خر هم بدتر هستی و حتی نمیتوان ترا با خر هم برابر دانست.

********************

از یک گشنه پرسان کدن که دو و دو چند میشه؟
 گفت : برین ... مه از او گشنه های نیستم که بگویم چهار تا نان ...

********************

از یک نفر که میگفت عربی یاد داره پرسیدند که بیت الخلا یعنی چه؟ گفت : بیت به معنی آهنگ و خلا هم جای خالی ... یعنی در یگان جای خالی که بیت میخوانن هموره بیت الخلا میگن ...

********************

یک بچه گک همرای پدر خود بازار رفته بود و در بازار پنیر را دید و از پدر پرسان کد که پدر جان همی پنیر چه قسم ساخته میشه ؟ پدرش که نمیدانست پنیر چطور ساخته میشه گفت : بچیم وقتی گاو قبض میباشه شیر سخت میته ...

********************

به یک نفر گفتند که یک فکاهی بگو که خنده نداشته باشه .
گفت : یک روز ملا نصرالدین ... مُرد.

********************

از یک نفر پرسان کدن که چرا ایقدر زیاد سر خشویت فکاهی میگی چرا سر خسرت فکاهی نمیگی؟ نفر گفت: برو بیادر ... خشویم وقت پیش از اینکه مه دامادش شوم، خسرمه به اطلاع دوستان رسانده بود.

********************

یک نفر از اطراف به کابل آمده بود وقتی پس رفت مردم گفتند چه دیدی ده کابل همرای کی آشنا شدی ؟ گفت یک نفر است به نام شریف ایقه مسجد داره که توبه ... هر طرف بروی نوشته است مسجد شریف تایمنی ، مسجد شریف ده افغانان ... مسجد شریف پل خشتی ...

********************

پسر پکه را نشان داده از پدر خود پرسان کد : پدر جان چرا ایره باد پکه میگن؟ پدرش گفت بخاطری که باد را پکه میکند .. بچه گک گفت : خی چرا بوی نمیته ؟

********************

نفر از دوست خود پرسید " در نمایش سگ ها سگت جایزه گرفت یا نی ؟ دوستش گفت : نی بابا پشک وزیر صاحب مقام اول را گرفت ...

********************

یک خانم که خوده در انتخابات کاندید کرده بود، فقط یک رای برده بود. وقتی تحقیق کردند که این یک نفر کیست که رای داده ؟ پیدا کردند که داماد بیچاریش از ترس رای داده بود...

********************

از یک پیلوت پرسان کردند که یگانه آرزویت چیست؟
جواب داد : همرای خشویم در طیاره های دو نفره پرواز کنم و طیاره خراب شود و پاراشوت هم یک دانه نزد من باشد ...

********************

از یک گلگار پرسان کردند که یگانه آرزویت چیست ؟
گفت : یگانه آرزویم همین است که قبر خشویم را بدست خودم تیار کنم .. باز اگر مُردم پروا نداره ...

********************

ده کدام جایی به زور از مردم خون میگرفتند و مخصوصاً جوان ها ره جمع میکدن و به بانک خون میبردند. ده بین جوانها یک جوانه از مستری خانه به زور آوردند. داکتر موظف اول خونش را معاینه کد و چون جوان در مستری خانه تیل موتر را با پیپ کش کده بود و کمی از آن از پیشش قورت شده بود، ده خونش مقداری تیل پطرول تثبیت شد و بوی تیل و موبل آئیل هم از کالای جوان به دماغ داکتر خورد. داکتر اسم و ولد جوان مستری را در کاغذ نوشت و به نرس داده گفت که این جوان را ببر به ورکشاپ شفاخانه که اول تیل را از بدنش خارج کنند بعداً پیش مه بیاریش که ازش خون بگیرم.
يکشنبه، 2013/03/24

********************

یک نفر کلانکار قبل از شروع مجلس رفت و مایک را گرفت که آزمایش کنه همی که میخواست گپ بزنه بادش خطا خورد و صدا کد : چــــــــــــــــونگ ... نفر بخاطری که تیر خوده بیاره به ادامه چـــــــــــــــونگ گفت : چــــــــــونگ و پونگ نکنین که حالی رئیس صاحب میایه و گپ میزنه ... 

********************

یک نفر از دهات خانه دوست خود آمده بود دوستش هارمونیه خوده برایش نشان داد و گفت که همرای از این آله موسیقی هم خواندن میشه و هم ساعت را نشان میته ... دوستش که هارمونیم را خوب تماشا کرد گفت ده ایی خو هیچ چیزی مثل ساعت معلوم نمیشه تو بگی یک بیت بخوان .. که مه ببینم چه میشه ... همی که ایی آدم آواز خوده کشید یک دقیقه تیر نشده بود که همسایه روبرو کلکین خوده باز کد و با صدای بلند فریاد زد ... باز ده ایی ده بجۀ شب آواز بی سُرته کشیدی؟

********************

به یک نفر گفتند بی فرهنگ هستی ... دفعتاً رفت و از کتاب فروشی یک فرهنگ لغات خرید و با خود میگشتاند تا همه ببینند که فرهنگ دارد ..

********************

از یک نفر پرسان کدن که شامپو چیست ؟
گفت نسل جدید و پیشرفتۀ گل سر شوی وطنی خود ما ....  
شنبه، 2012/09/15

********************

یک نفر برای شادی یک کیله داد مگر صاحبش که کیله ره نمی شناخت کیله ره از دست شادی گرفت و پوست کد و پوستشه خورد و مغز شه دور انداخته گفت: او وی چه یک خستۀ کلان داره ایی میوه ..

********************

"یک نفر با شادی خود از پیش باغ وحش تیر میشد که شادی اش فرار کد و رفت داخل باغ وحش ... ایی هم خوده از سر کتاره پائین انداخت و شادی ره تعقیب کد دید که ده بین قفس پیش دگه شادی ها درآمد ... خوب که سیل گفت: او ولا اینجه بندی خانه شادی هاست ...
اینجه شادی ها ره که بندی میکنن.

********************

در امتحان تحریری آشپزی سوال آمده بود : در مورد تاریخ فالوده مختصراً معلومات دهید؟
جانو چنین نوشت: فالوده در قرن یازدهم میلادی به وجود آمد که در آن زمان تنها فالو نام داشت به معنی تعقیب کردن ... و بعداً در قرن دوازدهم فالویک شد و در قرن سیزدهم فالو دو و با گذشت هر قرن یک عدد به آن اضافه نمودند که تا حال آنرا تعقیب نموده و در قرن بیست و یکم به آن فالوده میگویند و به همین قسم به پیش خواهد رفت تا روز قیامت و چون در روز قیامت هر کس ده غم جان خود است به فالوده هیچ ضرورت نیست ... و دل کسی هم فالوده نمیشه .
استاد در زیر پارچه جانو نوشته کده بود: بلی جانو جان و در جایی که تو در روز محشر میروی گرمی بسیار زیاد میباشه و فالوده زود آب میشود ...  
چهار شنبه، 2013/09/11

********************

یک نفر به دوست خود میگفت: خشوی مه خوب زن بود حتی تا آخرین لحظۀ که خفکش میکدم یک کلمه گپ از زبانش نبرامد ... خدا بیامرزیش.

********************

دو نفر ده شهر جنگ کدن و یک ملا صاحب خلاصگیر بود. یکی از همی نفر ها اعصاب اش خراب شد و به نفر دگه گفت : برو که لحاظ ملا صاحب نباشه هموقه بزنمت که قواریت بگرده و از ترس قواره وحشتناکت ملا صاحبه که بیست هزار هم بتم نماز جنازیته نخوانه ... ملا صاحب دفعتاً از بین پس شد و گفت بزن بزن مه ده پانزده هزار هم نماز ایره میخوانم ...

********************

در صنف هشتم بودیم استاد دری لغاتی را داده بود که به جمله استعمال کنیم. یکی از آن لغت ها بدیع بود. یک همصنفی ما نوشته بود:
اسد بدیع یکی از آواز خوانان جوان و خوش آواز رادیو تلویزیون افغانستان میباشد .

********************

استاد به شاگرد گفت : بادرنگ را در جمله استعمال کن .
شاگرد گفت : باد رنگ دیوار را خشک کرد .

********************

کدام نفر از شمسو پرسان کد که چرا توره شمسو میگن چرا « او شمس » صدا نمیکنند .... ؟ شمسو گفت خوشم نمیایه ... نفر گفت خوشت بیایه یا نیایه مردم صدا میکنن دگه ... شمسو اعصاب اش خراب شد گفت : نامت چیست : نفر گفت : فاخر ... گفت اگر تره خرفا صدا کنن باز خوشت میایه؟

********************

عروس در وقت خداحافظی گریه میکرد ... ازش پرسیدن چرا گریه میکنی ؟" گفت به حال این خانواده که حالی به خانه شان میروم ...

********************

از یک دریور موتر اطفائیۀ خاطرۀ خوشش را پرسان کردند.
 گفت : خوشترین خاطریم همی بود که خانۀ خشویم در گرفت و همو روز مه نوکریوال بودم.

********************

از یک خانم معلم پرسان کدند که نالایق ترین شاگردت
در طول سالهای معلمی تان کی بود؟ گفت: شوهرم بود که در شپی لیسه (مکتب شبانه) پیشم درس میخواند ...

********************

 از یک نفر پرسان کردند که خشویت کجاست؟
گفت : در شفاخانه . گفتند : چقه خوشبخت هستی ... 
گفت : نی متاسفانه مریض چیزی نیست ...  خودش داکتر اس ...

********************

از یک داکتر دندان پرسان کدن که خوشترین روز زندگی تان کدام روز بود؟
گفت : خوشترین روز زندگی ام همان روزی بود که دندان های خشویم را بدون دوای کرختی میکشیدم ...

********************

از یک خر پرسان کدن که بدترین خاطریت چیست ؟
گفت یک روز شکم صاحبم باد کده بود ، هر بادی که رها میکرد .. سر مه میشد ...

********************

از یک نرس پرسیدند که یگانه آرزویت در زندگی چیست ؟ گفت: یگانه آرزویم همینست که خشویم یکبار در شفاخانۀ که من کار میکنم بستر شود تا به عوض سیرم برایش سرکه تزریق کنم ...

********************

یک بچه گک از پدر خود پرسید: پدر جان فرق بین کودک، طفل و اُشتُک چیست؟ بابیش بعد از لحظۀ تفکر گفت : برو بچه تره ده ایی گپ های سیاسی غرض نیست.

********************

از یک خر پرسان کدن که چه وقت قهر میشی؟
گفت: وقتی مردم کسی ره که خرتر از مه است خر میگن ...

********************

سوال: خشونت ، بو و لت را در جمله استعمال نمائید:
جواب : خُشو نَت و بولت را بر فرق عروس کوبید.

********************

حالی برای خُشنودی هر چه بیشتر شما دوستان عزیز فقط یک « فکاهی تکراری » میگم.
-        فکاهی تکراری.

********************

کدام دهاتی خارج رفته بود و بعد از یکماه ازش پرسان کردند که چه مشکل داری در اینجه .. گفت ولا نان ، خانه ، مکتب همه چیز ما درست است یک نقص داره ایی خانه هایتان که کناراب نداره هیچ ده همی جانم نمیشنه ...

********************

از یک ملا صاحب پرسان کدن که یگانه آرزویت چیست ؟
گفت: یگانه آرزویم ایست که هر روز نوبت ملا باشه ... 

********************

معلم: ابوریحان بیرونی کی بود؟ معلومات دهید:
شاگرد گفت: از تخلص این شخص پیداست که اکثر وقت خود را در بیرون از وطن گذرانده به این خاطر معلوماتی زیادی از او در دست نیست. 

********************

یکنفر خانمش مریض شد و رفت داکتر را خانه آورد .... داکتر به نفر گفت که بیرون ایستاد شو که خانمته معاینه کنم باز اگر چیزی کار شد میخواهمت .... نفر بیرون رفت و پشت دروازه ایستاد شد بعد از یک دقیقه داکتر بیرون و شد گفت : بیادر پلاس دارین ؟ نفر گفت: بلی و رفت برای داکتر پلاسه آورد و داد ... داکتر داخل رفت و یکذقیقه بعد باز بیرون شد و گفت : بیادر انبور دارین؟ نفر گفت بلی و رفت و انبور آورد و داکتر باز داخل اتاق رفت و باز یک دقیقه بعد آمد و گفت: بیادر چکش دارین ؟ نفر گفت : بلی داریم و رفت چکشه به داکتر داد و باز داکتر داخل اتاق شد و از داخل اتاق صدای ترق و پرق چکش برآمد و باز داکتر بیرون شد و گفت : بیادر اره دارین ؟ اعصاب ایی نفر خراب شد و گفت: به لحاظ خدا داکتر صاحب بگوئین که خانم مه چه شده ؟ داکتر گفت : مه هم نمیفهمم .... یک دفعه غالمغال ایی نفر برآمد که وی تو چه رقم داکتر هستی که تا حالی نفهمیدی ؟ داکتر گفت : بیادر غالمغال نکو ... از دست وارخطایی تو کلی بکسم که معاینه و آلۀ فشار ده بین اش است یادم رفت ... هر چه کدم که قفل اشرا بشکنانم نشد دگه ....

********************

یک بچه گک از پدر خود پرسان کد که پدر جان همی پروانه ره چرا شب پرک میگن؟ چرا روز پرک نمیگن؟
پدرش سونش بد بد سیل کده و گفت : کتی از ایی سوال های بی معنایت کدام روز مره ده بلا میتی آخر ...

********************

از یک داکتر جراحی پرسان کدن که خوش ترین خاطره ات در زندگی چیست ؟
گفت : خوش ترین خاطره ام همی است که خشوی خدا بیامرزمه خودم عملیات کدم.

********************

از یک کوهنورد پرسیدند وقتی به بلندترین قلۀ های کوه بالا میشوی و آن را فتح میکنی در آن لحظات بیشتر به چه فکر میکنی؟
کوهنورد گفت : فکر میکنم و با خود میگم که بالا خو شدی، حالی چه رقم پائین میشی؟

********************

زن از شوهر پرسید: عزیزم چرا امروز بیشتر از روز های دیگر ، دوستت دارم، دوستت دارم میگی؟
شوهر : عزیزم بخاطری که امروز اول اپریل است ... !!!!

********************

یک بچه اطرافی اولین دفعه که کمود را دیده بود از پدر خود پرسان کد که ایی چیست ... پدرش که در یک فلم دیده بود گفت : بچیم ایی یک رقم چوکی است که خارجی ها سرش اخبار میخوانند ..

********************

بچۀ شهری که کمود را دیده بود از پدر خود پرسان کد که پدر جان چرا خارجی ها سر کمود اخبار میخوانند ؟
پدرش گفت : بچیم بخاطری که اگر در اخبار کدام خبر وحشتناک و خطرناک باشه پتلون خوده چتل نکنن ...

********************

فضا نورد ها در مهتاب رفتند و اولین بار که قدم ماندند دیدند که از دور یک خیمه معلوم میشه پیش رفتند دیدند که یک نفر در زیر خیمه همرای شادی گک خود ساعت تیری داره ... پرسان کدن که تو چطور آمدی ؟ گفت مه آمدیم اگر اینجه کدام مزدور کاری پیدا شوه ..."‏

********************

یک نفر نو در سر یک کراچی ام را دید خوب سیل کد و خیال بادرنگ کد و گفت او وی ایی بادرنگ ها از دستی که زرد شدن هیچ خریدار ندارن ..."‏

********************

یک زن سر سفید از سرک تیر میشد که پایش ده چقر و چُقری بند شد و ده روی سرک افتاد. یک پسر جوان که این صحنه را دید برای اینکه زن سر سفید را موتر نزند دفعتاً خود را رساند و بغل زده ورداشتیش و در کنار جاده ایستادش کد. زن پیچه سفید دعایش کرد و گفت: الا بچیم همی طور که مره ورداشتی خدا ورداریت ...

********************

یک نفر حافظه اش بسیار خراب بود و زود هر گپه فراموش میکد. یک دوستش ازش پرسید دیروز کجا بودی؟ نفر زیاد چرت زد و گفت فردا برایت میگم که دیروز کجا بودم حالی یادم نیست. فردای آن روز دوستش باز پرسید خو نگفتی که پریروز کجا بودی؟ نفر گفت: برو بیادر مه دیروز یادم نیست که کجا بودم تو از پریروز پرسان داری.

********************

یک روز یک گدائیگر از یک آدم خسیس تقاضای پول کرد: خسیس گفت: یک سوال دارم اگر حل کدی 100 افغانی میتمت. گدا گفت: سوال کو بیادر. خسیس گفت: سه ضرب 15 تقسیم 7 جمع 12 منفی 30. 8 به توان 2 چند میشه؟ گدائیگر از جیب خود یک پنجصدی ره کشید و به دستش داده و گفت: لالا ایی پیسه ره بگیر و خوده ده یک کورس ریاضی شامل کو که وقت کدام گدائیگر دگه ره کتی از ایی سوال بی معنایت ضایع نکنی.

********************

یک نفر با دوست خود تلفونی از هند به کابل صحبت میکد: نفر: او بچه کسی ره ده قونسلگری هندوستان ده کابل میشناسی؟ دوستش از کابل: چرا بیادر بری کسی ویزه کار داری که هند بیایه؟ نفر: نی بیادر ... خشویم میخواهد هندوستان بیایه گفتم نامشه میتمت که همو ویزیشه کنسل کنه ....

********************

زن و شوی در زایشگاه با هم قصه میکدن. شوهر در حالیکه طفلک نوزاد را بغل گرفته بود گفت: خوب شد این طور نبود که درد زایمان زن را شوهر میکشید. یک دفعه از دهان زن برامد راست میگی بخدا اگر نی باغبان ما که چندان جان هم نداره از درد میمُرد.

********************

یک نفر بیانیه میداد و مردم بسیار چیغ میزدند ... ایی نفر هم چیغ زد که ای مردم ! خاموش باشین و چیغ نزنین !! در همین اثنا بادش خطا خورد ... مردم خاموش شدند ... ایی نفر گفت ای مردم دیدین نگفتم که هر کس چیغ بزنه  مه  واری بادش میره ...

********************

از یک نفر پرسان کدن که خوده ده کوچۀ حسن چپ زدن چه معنی میته ؟  گفت : بیادر ده کوچه حسن چپ زدن ایست که وقتی ده گلون خشویت خار ماهی بند مانده باشه و  دستک بزنه و چیغ بزنه و کوشش کنه که توره بفهمانه که کمکش کنی، ولی تو نمیفهمی ...

********************

یک فامیل دری زبان در قندهار زندگی میکردند و بچه گک شان در همونجه مکتب میخواند وقتی امتحانات شان تیر شد و پارچه گرفتند بچه گک شان ده زبان پشتو ناکام مانده بود ...
مادرش به بچه گک گفت : خاک ده شکلت شوه از بچه های همسایه یاد بگیر که عین ده تاریکی پشتو گپ میزنن ... بلا زدیت ... ؟

********************

شاگرد در حین تمرین فوتبال خیز زد که توپ را با کله بزند ولی بادش خطا خورد. خواست که گپ را تیر کند تا دیگران متوجه نشوند.
به همین خاطر از معلم سپورت پرسید: استاد اگر در مسابقۀ فوتبال باد توپ در هوا برود چه اتفاق میفتد ... ؟
استاد گفت: برو بچیم خوده لوده لوده نساز ... هر چیزه خیال خود نکو که خیز میزنی بادت میره ....

********************

حیف
یکنفر به رفیق خود لاف زده بود که مه خوب فوتبالیست هستم و به زور ده یک مسابقه خود اوره هم با خود برد. رفیقیش که حرکات ایره دید فهمید که از فوتبال هیچ بوی نمیره و مسابقه ره هم باختند و وقتی طرف خانه میرفتند رفیقش گفت: او بچه تو خو زیاد می گفتی که ایطور گول های میزنم ده مسابقه ها، چه شد گول هایت؟
فوتبالیست گفت : حیف که گولکیپر داشتند اگه نی میدیدی باز ...

********************

چرسی و فوتبال
شمسو قصه میکد: بابیم همی سگرتی که زدم مسابقه شروع شد بادار ، همی که نِفری (ریفری) اشپلاق کد و توپ ده پیش پایم رسید دگه سر خود نفامیدم بابیم ... یکی ره بازی دادم دگه ره بازی دادم نفر هفتم و هشتم و یازدهم و سه نفر سیاه پوش (ریفری ها و لاین من ها) ره هم بازی دادم ... پدرا .. که یک چوکات معلوم شد .. پس رفتم و پیش رفتم و بابه قو گفته زدم توپه که یک صدا آمد ده غضب شوی شمسو که دروازۀ استدیومه میده کدی ...

********************

 اشک
دوستان نهایت عزیز!
چند لحظه پیشتر بسیار اشک ریختم
بسیار زیاد ...
شاید ، شاید بپرسید: که چرا ؟
اشک ریختن هم دلیلی دارد.
بلی ! همسرم ، خانم نازنینم ،
برای کوفته پیاز ریزه میکد ...
کُشتیم بخدا ...
Wednesday, July 11, 2012

********************

آدم شِق
از یک نفر پرسان کدن امروز کجا میخواهی بروی؟
گفت : جایی که دیروز نتوانستم بروم.
گفتند : دیروز کجا نتوانستی بروی ؟
گفت : جایی که امروز میخواهم بروم ؟

********************

گرامر
معلم به شاگرد: جملۀ بگو که در آن افعال گذشته و حال و آیند آمده باشد. شاگرد: مادرم دیروز کچالو پخته بود. معلم: بچه جان ایی خو تنها ماضی یعنی گذشته است. شاگرد: معلم صاحب ! ایقه زیاد پخته کده که امروز ماره هم میشه و باقیش برای فردا هم میمانه .....

********************

من دل به تو دادم و تو دل به او دادی و او دل به کسی دیگری و کسی دیگری دل به من . من کسی دیگری را دوست نداشتم و کسی دیگری او را دوست نداشت و او ترا دوست نداشت و تو مرا دوست نداشتی ..................................   برو دگه بانیما ...

********************

مــُــعــــــــــــــــــــــــــــــــــمــــا
سه نفر به نام های عبدل لطیف، محمد لطیف، و غلام لطیف در یک قریۀ سبز و خرم زندگی میکردند. آنها مردمان زراعت پیشه و مالدار بودند و همچنان خویش و قوم بسیار زیادی را دارا بودند. بعضی اوقات مشکلی پیش میامد که نمیدانستند کی با کی چی میشود ... لطفاً شما با آنها کمک کنید تا مشکل شان حل شود .... عبدل لطیف خسربرۀ غلام لطیف بود و غلام لطیف بچه کاکای پدر محمد لطیف و عبدل لطیف بچه خالۀ ننوی زن غلام لطیف میشد و یازنۀ محمد لطیف خسربرۀ عبدل لطیف میشد و عبدل لطیف از طرف مادر بچه مامای سید لطیف میشد و غلام لطیف و عبدل لطیف در عین حال که خسربره و یازنه میشدند بچه خالۀ پدر سید لطیف هم میشدند که از طرف عمه خیل محمد لطیف هیچ کدام قرابت نداشتند ولی خواهر محمد لطیف و غلام لطیف ایور زن های یکدیگر بودند و عبدل لطیف وغلام لطیف بچه های خاله سید لطیف میشدند و در عین حال که غلام لطیف و محمد لطیف از طرف ماما خیل خود خسربرۀ بچه عمه سید لطیف هم میشدند حال شما بگویید که محمد لطیف و سید لطیف با هم چی قرابت دارند؟

********************

قاضی به متهم: در آخرین لحظۀ که خشویت را میکشتی چه احساس میکردی؟ متهم: قاضی صاحب مه نمیتانم که آن لحظه را توصیف کنم ... برو تو هم خشویت را بکش که خودت بفهمی ...

********************

معلم به شاگران :
آیا میدانید که نور میتواند در یک ثانیه ۷.۵ بار دور زمین بچرخد؟
شاگردان به طرف همصنفی شان که نور نام داشت دیدند
و کفتان صنف ایستاد شد و گفت: نخیر صاحب !
نور تا حالی در این باره هیچ چیزی به ما نگفته .

********************

یکنفر پیش داکتر چشم رفت و گفت داکتر صاحب یک عینک اتومات بتیم و اصلاً سر قیمتش ری نزن مقصد صحیح کار بته ...
داکتر گفت چه قسم عینک کار داری ؟
نفر گفت : ایطور یک عینک باشه که خشویمه اصلاً نبینم، خانمم را خیره و دور نشان بته و دختر های مقبول را روشن و نزدیک ...
دوشنبه : 30 سپتمبر 2013

********************

یک خانم به دفتر معلومات حج زنگ زد و مأموری گوشی ره برداشت و گفت : بلی بفرمائین!
خانم گفت : ببخشین مه بی بی حوا هستم ...
مأمور که فکرش ده کدام جایی دگه بود از وارخطایی گپ خانم را قطع کرد و گفت:
اسلام و علیکم و رحمت الله و برکاته ... بی بی جان ! حضرت آدم (ع ) خوب هستند؟
سلطان محمود غیاثی ..
30 سپتمبر 2013

********************

خـــــ ( مهم ) ــــــبر
----------------------
لطفاً از احساسات کار نگیرید!
دل کسی که خوش میشه یا خفه
به ما ارتباط نداره چیزی که واقعیت است
و ما به هیچ وجه نمیتوانیم واقعیت ها را
کتمان و یا در آن چیزی علاوه
و یا از آن چیزی کم نمائیم.
امروز اول اکتوبر سال دو هزار و سیزدۀ
میلادی نه تنها در کشور هندوستان و افغانستان بلکه
مصادف است با اول اکتوبر سال دو هزار و سیزده
میلادی در تمام کشور های جهان.
چشم تان روشن ...

گزارشگر : سلطان محمود غیاثی
اول اکتوبر سال 2013 ...
مه نباشم چه خات کدین ... :)

********************

بی بی حوا یگانه زنی بود که تا یک چند وقتی ره به بابا آدم طعنه داده نمیتانست که:

1. پیش از ایی که مره به تو بدهند، چه خواستگار های داشتم ...
2. ده خانه پدرم چقدر به ناز و نعمت کلان شدم ...
3. یک کمی از شوهر های دگه زنها یاد بگیر ...
4. تمام شما مرد ها یک رقم هستین ...
5. اگه یک روز ایلایت کنم و خانۀ مادرم بروم میمری ...
6. بیادرت چه خوب کالای به زن خود میخره ...
7. دعای سر مادرمه کو ...
8. تا ایی ناوقت شب کجا بودی؟
9. مچم خدا تره چه گفته هست کده ؟
10. همی مه بودم که تره گرفتم ...

دوستان عزیز میتوانند گفتنی های خوده اضافه کنند ...
سلطان محمود غیاثی
جمعه، 2013/10/04

********************

معلم از شاگردان پرسان کد: کی میتانه جزر نهُ را بکشد؟
شاگردی که فکر کرد منظور معلم از نوح است دست خود را بالا کرد و گفت : معلم صاحب ببویم میتانه که جزر نوح را بکشد.
معلم :  ببویت ده ریاضیات بلدیت داره؟
شاگرد: نمی فامم معلم صاحب خو او روز آغایم میگفت که ببویت جزر مره کشیده ... از او خاطر گفتم که جزر نوح را هم مبتانه که بکشه.
07/10/2013

********************

نسواری های جهان متحد شوید ...
وقتی در دهان نسواری، نسوار باشد شعار بالا را چنین میگوید:
نشواری های ژهان موتحد شؤیید.

********************

از یک قاضی پرسان کردند که یگانه آرزویت چیست ؟
گفت: یگانه آرزویم همی است که خشویم کدام کاری کنه و حکم اعدامش را خودم صادر کنم ...

********************
مشوره روحانی ...
اگر میخواهید خداوند هر لحظه به یاد داشته باشید با خانمی که تازه دریوری یاد گرفته باشد به سفر بروئید ....

********************

شوهر خانم خود را نزد داکتر برد و داکتر بعد از معاینه و دیدن معاینات لابرتواری اش تشخیص داد که آهن خانم کم است و باید دوا ها و خوراک های که آهن داشته باشد بخورد ....
شوهر گفت : داکتر صاحب در وجود انسان زهریات هم موجود میباشد، یک دفعه ببین که زهرش کم نشده؟
شنبه، 2013/09/28

********************

با شخصی که در مسابقه تیر اندازی حایز مقام اول شده بود مصاحبه کردند و علت موفقیت اش پرسیدند.
گفت : وقتی که مه بطرف نشان فیر میکنم به عوض آدمک های چوبی عکس و شکل و شمایل خشویم را در مقابل چشمانم میارم ... از همو خاطر است که تیر همیشه به هدف میخورد ...

********************

یک لوده پیش داکتر رفت و گفت که داکتر صاحب دگه خوصله نماند همی شست های پایمه قطع کو ..
داکتر گفت چرا بیادر ؟
نفر گفت : یک جوره بوت خریدم ده پایم تنگ برآمد ...
داکتر: خو برو پس تبدیل اش کو
نفر : خو ده دکان نوشته است که جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود.
داکتر : خو تو که فقط تبدیل میکنی برابر پایت بوت میگیری ...
نفر : رفتم داکتر صاحب گفتند برو بلش را بیار دگه بل دو سال پیشه از کجا پیدا کنم ...

********************

از یک نفر پرسان کردند که بیادر ده همی شفاخانه ها و هوتل ها که سر یک دروازه عکس مرد است و در سر یک دروازه عکس زن است خو معلوم دار است که یکی تشناب مردانه است و دیگرش زنانه مگر ده یگان جای عکس هر دویش در سر یک دروازه است ایی چه معنا دارد؟
نفر بعد از یک تفکر کوتاه و عمیق جواب داد: خوب دگه یعنی میتوانین یکجایی هم تشناب بروین ....
12 اکتوبر 2013

********************

خانۀ یک نفر بیوقت مهمان آمد و بخاطری که صاحب خانه آزرده نشود گفتند ببخشین که ما بی وقت آمدیم و شما ره خبر نکدیم ...
صاحب خانه که اعصابش خراب شده بود گفت : نی خیر است بر پدر یک مهمان دو مهمانه نالت که ما پذیرایی کده نتانیم ...

********************

یک نفر از جانو پرسان کد که جانو لالا مه ده زندگی نه کاری خراب کدیم و نه کاری خوب کدیم حالی تو بگو که بعد از مردن جنت میرم یا دوزخ؟
جانو بعد از تفکر عمیق جواب داد: تو نه جنت میری و نه دوزخ ...
توره جزایی ده سر دیوار میشانند ... خاک ده سر تو لوده کتی ایی زندگی کدنت.
22 اکتوبر 2013

********************

جانو به خانمش میگه : او زن فکرت باشه که منقل گاز را روشن نمانی که همگی ره گیس میگیره و اینه یک دفعه صبح بیدار شویم که مُردیم باز چه کنیم؟
22 اکتوبر 2013

********************

یک نفر از جانو پرسان کد که طویله درست است یا تویله؟
یعنی به ت نوشته میشود یا به « ط »؟
جانو اعصاب اش خراب شد و گفت:
بچیم تا حالی خودت نام قریۀ تانه یاد نگرفتی؟ مه چه بفامم؟
22 اکتوبر 2013..

********************

از جانو پرسان کردند که بزرگترین قاچاق بر جهان کی بود؟
گفت : خدا بیامرز پدر کلانم .
گفتند چه قاچاق میکد؟
جانو گفت: ده وقت های اونا خو هیروئین و ایطور چیز ها نبود
خدا بیامرز پدر کلانم گل سر شوی قاچاق میکد.
22 اکتوبر 2013

********************

به جانو گفتند که شمسو سرباز شده ...
گفت: مه از اول گفتمش که لنگی ات فقط سرپوش بوتل فانتا واریست خو گپ مه قبول نکد تا که سرشه باز کردند ...
22 اکتوبر 2013

********************

وعده گاه ...!!!
بچه با دوست دختر خود با موبائیل صحبت میکنه :
عزیزم کجا هستی تیز بیا که دیوانه شدم !
دختر : اوه همیقه زود؟ او روز نمی گفتی سالها انتظارته کشیده میتانم.
بچه : بلی عزیزم حالی هم میگم که تمام عمر منتظرت میباشم
 مگر نگفتم که در پهلوی کناراب ...
همینجه هم جای وعده ماندن است؟
چهار شنبه، 2013/10/09

********************

همسایه : ذبیح جان ! پدر و مادرت باز سر چه موضوعی جنگ کردند ؟
 ذبیح : هیچ کاکا جان! مه پرسان کدم که هیتلر از کجا بود؟
پدرم میگفت از آلمان و مادرم میگفت از جرمنی.

********************

معلم به شاگرد : با لغت وطنم جمله بساز. شاگرد گفت : ديروز رفتم حمام و تنم را شستم! معلم گفت: منظور من طوی است ( ط ) نه ( ت ) . شاگرد گفت : دیروز حمام رفتم و تنم را شستم و به طوی ( عروسی ) رفتم.

********************

 پولیس ]چرسی ره سر قبر ده حین چرس زدن گیر کد و گفت که چرا چرس بوی است ... چرسی گفت پدرم وصیت کده بود که از بوی امبر سر درد میشم عوضش به ارواحم چرس وطنی دود کنین ...

********************

جانو ره گفتند که ضد  این شعر را بگو  :
رفتم ز برت نالان ای دوست خدا حافظ
جانو گفت :
آمدم در برت خندان ای دشمن اسلام علیک
3 نوامبر 2013

********************
درد دل فرهاد با مجنون ...

شبی فرهاد با مجنون چنین گفت
تو در صحرا بودی من سر کوه
از این خاطر لیلا و شیرین جان
نمودند بر سر تقدیر ما گهُ

3 اکتوبر 2013

********************

جانو ده ساعت فروشی کار میکرد صاحب مغازه بعد از یک هفته از کار کشیدیش.
پدر جانو خبر شد و از صاحب مغازه علت اش را پرسید.
صاحب مغازه گفت: جانو عوض ساعت های کوک دار ساعت های اتومات بطری داره کوک میکد.

********************

خشوی جانو ضعف کد و تا جانو هم از وقت استفاده کده مرده شوی آورد و کفن اش کد و قبر هم برایش فرمایش داد ...
خویش قوم خبر شدند و آمدند خانیشان و از جانو پرسان کردند که چطور است خشویت ؟
جانو گفت : همه کار ها روبراست و برای گور کردن آماده است .. فقط منتظر هستم چه وقت نفس اش میبرایه که قبرستان ببریمش ...

30 اکتوبر 2013

********************

از جانو که میگفت انگلیسی یاد دارم ، پرسان کردند که هیل را در انگلیسی چه میگویند؟
جانو بعد از تفکر جواب داد: اکثر انگلیس ها در چای خود هیل نمی اندازند و اگر کسی هم برای شان هیل بیاندازد نمی پرسند که این چه است که در چای انداخته اید ....

اول نوامبر 2013

********************

ملا صاحب نصیحت میکد:
او مردم چار روز دنیا اس ... دو روزش هم تیر شده و دو روز دگیش مانده .... نماز تانه بخوانین ، روزه بگیرین ، ذکات بتین ...
یک چرسی از بین صدا کد: ملا صاحب خی بانیما که همی دو روز دگه ره به خوشی تیر کنیم چه سر ما سخت میگیری بادار؟
مردم که از گپ های تکراری ملا صاحب خسته شده بودند یک دفعه از جای خیستن و گفتند: خی ملا صاحب ما بریم که وقت کم است غم کار و بار خوده بخوریم ....

********************

زن به شوهر : غم انگیز ترین جملۀ که تا حال نوشته و یا خوانده یی کدام است ؟
شوهر : خشویم زنده است ...

********************

وقت رفتن همه رفتند و تو بای بای کدی
نه خودت را ز همان جای خود بیجای کدی
باز چو پس آمدم دیدم که همان جا هستی
بعد فهمیدم که به تنبان خود جواب چای کدی

10 نومبر 2013

********************

از جانو پرسان کردند که چرا جاپان بسیار پیشرفت کرد؟
جانو گفت: بخاطری که چشم هایشان تنگ تنگ است ..
گفتند : این چه ارتباط دارد با پیشرفت ؟
جانو گفت : بخاطریکه چشم های تنگ ساحۀ دیدش کم میباشه و بیشتر توجه به همو کار های اساسی میکنه که باید انجام بتن ...ما واری هوش پرک نیستند ... ایسو ببین و اوسو ببین و کار هیچ درک نداره ...

18 نوامبر 2013

********************

از لوده پرسان کردند که اگر لوده نمیبودی چه میبودی؟
لوده گفت : شاید لو نهُ و یا هم لو هشت میبودم ...

18 نوامبر 2013

********************

از یک نطاق رادیو پرسان کردند که یگانه آرزویت چیست ؟
گفت : که اعلان فوتی خشویم را خودم از طریق رادیو اعلان کنم.

18 نوامبر 2013

********************

یک سوال برای شاگرد صنف اول پوهنځی فارمسی آمده بود : ضد کلسیم را بنویسید:
یک شاګرد واسطه دار نوشته کد :
کلسیم - موی دار سییم

********************

یک دختر به پدر خود شکایت کد که پدر جان شوهرم هر وقت مره دیوانه میگه ...
پدرش گفت : خیر اس بچیم لوده است هنوز فرق بی عقل و دیوانه ره نمیفامه ...

18 نوامبر 2013

********************

از جانو پرسان کردند که این شعر چه معنی میته: « دل ز سودای دو چشم تو به میخانه کند رقص »
جانو گفت: یعنی میگه اگر دلتان به سودا آوردن نمیشد ... دو چشمته پت کو و به میخانه برو و خوب رقص کو ... باز دست خالی خانه بیا ...

18 نوامبر 2013

۳ نظر:

  1. دوستان عزیز میتوانند نظریات، انتقادات و پیشنهادات سازنده و مثبت خود را دراینجا بنویسند ... ممنون شما
    سلطان محمود غیاثی

    پاسخحذف
  2. فقط داشتن یک ایمیل آدرس جی میل ضروری میباشد تا بتوانید نظریات خود را در صفحات بنویسید ... تشکر از وقت گرانبهای تان

    پاسخحذف
  3. بچه های مجرد در اثر بلند رفتن نرخ و مهریه دختران دیگر در فکر زن نباشید چنانچه شاعرمیفرماید: (اگرنباشد نشانی ز زن * زگهواره تاگور بیل بزن)
    چون شاعر دیگر میفرماید: (دست ازطلب ندارم تاکام من براید* دزدی بکن برادر تاپول زن براید)..

    پاسخحذف